صنوبری
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
صنوبری، صنوبر دار
صنوبری، شبیه میوه کاج
فرهنگ فارسی
منسوب به صنوبر، چیزی مخروطی شکل وشبیه ثمرصنوبر
( صفت ) منسوب به صنوبر آنچه که به شکل صنوبر و مانند دل گوسفند باشد .
احمد بن محمد الحلبی مکنی بابی بکر شاعریست
( صفت ) منسوب به صنوبر آنچه که به شکل صنوبر و مانند دل گوسفند باشد .
احمد بن محمد الحلبی مکنی بابی بکر شاعریست
لغت نامه دهخدا
صنوبری . [ ص َ ن َ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمد الحلبی ، مکنی به ابی بکر. شاعریست و در فوات الوفیات اندکی از اشعار لطیف وی آمده است . بسال 334 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ص 73).
صنوبری. [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به صنوبر که درختی است. ( الانساب سمعانی ). || همانند صنوبر در شکل. مخروطی کله قندی . و دل را از جهت مخروطی بودن آن صنوبری شکل گویند :
دل صنوبریم همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست.
صنوبری. [ ص َ ن َ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمد الحلبی ، مکنی به ابی بکر. شاعریست و در فوات الوفیات اندکی از اشعار لطیف وی آمده است. بسال 334 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ص 73 ).
دل صنوبریم همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست.
حافظ.
رجوع به صنوبر شود.صنوبری. [ ص َ ن َ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمد الحلبی ، مکنی به ابی بکر. شاعریست و در فوات الوفیات اندکی از اشعار لطیف وی آمده است. بسال 334 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ص 73 ).
صنوبری . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ] (ص نسبی ) نسبت است به صنوبر که درختی است . (الانساب سمعانی ). || همانند صنوبر در شکل . مخروطی کله قندی . و دل را از جهت مخروطی بودن آن صنوبری شکل گویند :
دل صنوبریم همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست .
رجوع به صنوبر شود.
دل صنوبریم همچو بید لرزانست
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست .
حافظ.
رجوع به صنوبر شود.
فرهنگ عمید
مخروطی شکل، به شکل صنوبر: دل صنوبریم همچو بید لرزان است / ز حسرت قدوبالای چون صنوبر دوست (حافظ: ۱۳۸ ).
کلمات دیگر: