کلمه جو
صفحه اصلی

طریده

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) شکار رادن شده . ۲ - رانده. ۳ - کاروان شتر . ۴ - چوبی که بر دوک و قمار نهند و تراشند مانند رنده .
نام جایگاهیست

لغت نامه دهخدا

( طریدة ) طریدة. [ طَ دَ ] ( ع ص ) شکار رانده شده. || رانده. || ( اِ ) پاره ای کم عرض از گیاه و زمین. || حریرپاره دراز. || کاروان شتر. || چوب که بردوک و تیر قمار نهند و تراشند مانند رنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناوه دوک تراش. ناوک دوک. پیله. || بازیی است که عامه مسه و ضبطه نامند، فاذاوقعت یداللاعب من آخر علی بدنه او رأسه او کتفه ، فهی المسة و اذا وقعت علی رجله فهی الاسن. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || خرقه تر که بدان تنور پاک کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فرزند دوم. ( کشف اللغات ) ( مهذب الاسماء ). || تنه درخت کج شده و بی برگ و شاخ مانده ، وآن را عرجون نیز نامند. ( کشف اللغات ). || خوشه خرما. ( مهذب الاسماء ). رجوع به طرید شود. || در شرح سکندرنامه نوشته : طرید معرب ترید است که بمعنی شور است. || میتواند که طرید بکسر اول و یای مجهول اماله طراد باشد که بمعنی به یکدیگر حمله آوردن است. کذا فی المنتخب. اگر از معنی اشتراک و تقابل تجرید کرده بمعنی حمله آوردن گویند، مضایقه ندارد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
گیرد به طریده ای حصاری
بخشد به قصیده ای دیاری.
نظامی.
|| تیر و ناوک و گز شکاری. || بمعنی دزد و راهزن و عیار هم آمده است. ( برهان ). || نوعی از سلاح :
میبرد به هر طریده جانی
افکند به حمله ای جهانی.
نظامی.

طریدة. [ طَ دَ ] ( اِخ ) نام جایگاهی است. ( معجم البلدان ج 6 ص 48 ).

طریدة. [ طَ دَ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . (معجم البلدان ج 6 ص 48).


طریدة. [ طَ دَ ] (ع ص ) شکار رانده شده . || رانده . || (اِ) پاره ای کم عرض از گیاه و زمین . || حریرپاره ٔ دراز. || کاروان شتر. || چوب که بردوک و تیر قمار نهند و تراشند مانند رنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناوه ٔ دوک تراش . ناوک دوک . پیله . || بازیی است که عامه مسه و ضبطه نامند، فاذاوقعت یداللاعب من آخر علی بدنه او رأسه او کتفه ، فهی المسة و اذا وقعت علی رجله فهی الاسن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (اقرب الموارد). || خرقه ٔ تر که بدان تنور پاک کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || فرزند دوم . (کشف اللغات ) (مهذب الاسماء). || تنه ٔ درخت کج شده و بی برگ و شاخ مانده ، وآن را عرجون نیز نامند. (کشف اللغات ). || خوشه ٔ خرما. (مهذب الاسماء). رجوع به طرید شود. || در شرح سکندرنامه نوشته : طرید معرب ترید است که بمعنی شور است . || میتواند که طرید بکسر اول و یای مجهول اماله ٔ طراد باشد که بمعنی به یکدیگر حمله آوردن است . کذا فی المنتخب . اگر از معنی اشتراک و تقابل تجرید کرده بمعنی حمله آوردن گویند، مضایقه ندارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
گیرد به طریده ای حصاری
بخشد به قصیده ای دیاری .

نظامی .


|| تیر و ناوک و گز شکاری . || بمعنی دزد و راهزن و عیار هم آمده است . (برهان ). || نوعی از سلاح :
میبرد به هر طریده جانی
افکند به حمله ای جهانی .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. شکار رانده شده.
۲. آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده.
۳. (اسم ) تکۀ دراز از حریر و جز آن.
۴. (اسم ) تیر.
۵. (اسم ) تیری که از چوب گز درست کنند.


کلمات دیگر: