مترادف اغوش : ( آغوش ) بر، بغل، پهلو، صدر، کنار، بنده، غلام، کنیز، قوش
اغوش
مترادف اغوش : ( آغوش ) بر، بغل، پهلو، صدر، کنار، بنده، غلام، کنیز، قوش
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
حضن , صدر , قلب
فرهنگ اسم ها
اسم: آغوش (دختر) (فارسی) (تلفظ: aghosh) (فارسی: آغوش) (انگلیسی: aghosh)
معنی: بغل گرفتن
معنی: بغل گرفتن
مترادف و متضاد
اغوش
اغوش، دسته، دسته هیزم، ریشه کردن حاشیه پارچه، بخیه زینتی
اغوش، یک بغل، یک بسته، بار اغوش، مقدار زیاد
سامان، ساز، اغوش
فرهنگ فارسی
( آغوش ) ( اسم ) نامی است از نامهای غلامان و بندگان ترک و آن بصورت نمون. نامهای ترکی بکار رفته
بغل آگوش
آگوش: بغل، بر، ماخوذازترکی، نامی ازنامهای غلامان وبندگان ترک
بغل آگوش
آگوش: بغل، بر، ماخوذازترکی، نامی ازنامهای غلامان وبندگان ترک
فرهنگ معین
( آغوش ) ( اِ. ) میان دو دست فراهم آورده ، بغل . ، به ~کشیدن به خود چسباندن کسی یا چیزی را.
لغت نامه دهخدا
( آغوش ) آغوش. ( اِ ) آگوش. آگش. بغل. میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند :
پیری آغوش باز کرده فراخ
تو همی گوش با شکافه غوش.
پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ.
ز زالش بپرسید و از رنج راه.
جدائی نجویم ز آغوش تو.
همی گور بینم در آغوش تو.
مگو ایچ گفتارنادلپذیر.
که نَبْوَد آگهی پیراهنت را.
تا خرمن گل کشی در آغوش
هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار.
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی رباید رنگ رنگ.
یکی ساعت از وی نبودش قرار
در آغوش بودیش یا در کنار.
ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش.
- یکدیگر را در آغوش کشیدن ؛ تعانق. معانقه.
|| آن مقدار از گیاه یا چوب و کاغذ و مانند آن که به آغوش توان برداشت : یک آغوش ؛ یک بَغل.
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار.
- یک آغوش از هر چیز که باشد ؛ حزمه.
- یک آغوش کتاب یا کاغذ ؛ اضباره.
پیری آغوش باز کرده فراخ
تو همی گوش با شکافه غوش.
کسائی.
سیاوش فرود آمد از نیل رنگ پیاده گرفتش [ پیران را ] به آغوش تنگ.
فردوسی.
گرفتش به آغوش کاوس شاه ز زالش بپرسید و از رنج راه.
فردوسی.
ز من بد سخن نشنود گوش توجدائی نجویم ز آغوش تو.
فردوسی.
همی تیره بینم دل و هوش توهمی گور بینم در آغوش تو.
فردوسی.
تو بندوی را سر به آغوش گیرمگو ایچ گفتارنادلپذیر.
فردوسی.
در آغوش آنچنان گیرم تنت راکه نَبْوَد آگهی پیراهنت را.
نظامی.
می باش چو خار حربه بر دوش تا خرمن گل کشی در آغوش
هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار.
نظامی.
وصال دولت بیدار ترسمت ندهندکه خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.
حافظ.
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی رباید رنگ رنگ.
؟
و این کلمه غیر از بَر و کِنار فارسی و حجر عربی است ، چه در بر گرفتن و در کنار گرفتن تنها با یک دست نیم حلقه کرده و با یک سوی تن گرفتن باشد.و بغل در استعمال کنونی اعم از آغوش و بر و کنار است : یکی ساعت از وی نبودش قرار
در آغوش بودیش یا در کنار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| توسعاً، گردن : ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش.
سعدی ( گلستان ).
- در آغوش گرفتن ؛ به آغوش کشیدن. در میان دو دست فراهم آورده ، بخود دوسانیدن کسی یا چیزی را.- یکدیگر را در آغوش کشیدن ؛ تعانق. معانقه.
|| آن مقدار از گیاه یا چوب و کاغذ و مانند آن که به آغوش توان برداشت : یک آغوش ؛ یک بَغل.
آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک
وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه.
یوسف عروضی.
هزارآغوش را پر کرده از خاریک آغوش از گلش ناچیده دیّار.
نظامی.
- آغوش بستن کتاب ؛ ضبر کتب. ( ادیب نطنزی ).- یک آغوش از هر چیز که باشد ؛ حزمه.
- یک آغوش کتاب یا کاغذ ؛ اضباره.
فرهنگ عمید
( آغوش ) بغل، بر، سینه.
* در آغوش گرفتن: (مصدر متعدی ) کسی را در بغل گرفتن و دو دست را دایره وار دور تنۀ او فراهم آوردن و او را به سینه چسباندن، به آغوش کشیدن.
۱. غلام: مگر نیک بختت فراموش شد / چو دستت در آغوش «آغوش» شد (سعدی۱: ۱۷۵ ).
۲. [مجاز] بنده: ای خواجهٴ ارسلان و آغوش / فرماندهِ خود مکن فراموش (سعدی: ۱۶۰ ).
* در آغوش گرفتن: (مصدر متعدی ) کسی را در بغل گرفتن و دو دست را دایره وار دور تنۀ او فراهم آوردن و او را به سینه چسباندن، به آغوش کشیدن.
۱. غلام: مگر نیک بختت فراموش شد / چو دستت در آغوش «آغوش» شد (سعدی۱: ۱۷۵ ).
۲. [مجاز] بنده: ای خواجهٴ ارسلان و آغوش / فرماندهِ خود مکن فراموش (سعدی: ۱۶۰ ).
نقل قول ها
آغوش. آغوش گونه بین المللی از صمیمیت فیزیکی است که در آن دو نفر دست های خود را در اطراف گردن، پشت یا دور کمر یکدیگر قرار داده و هر یک خود را نزدیک دیگری جای می دهد.
• «بگذار تا گذشته و حال را در آغوش خاطره، تنگ بفشریم و آینده را در آغوش گرم اشتیاق.» پیامبر/ ۱۹۲۳ -> جبران خلیل جبران
• «دوری مادر از فرزند غیرقابل توصیف است. تا تمرینم تمام می شود بدو بدو به خانه می روم تا بچّه ام را در آغوش بگیرم. پسرم وقتی مرا می بیند طوری به من می چسبد که از بغلم پایین نمی آید، امّا با تمامِ این ها فکر می کنم خدا مرا خیلی دوست دارد، چون همسر و مادرم همیشه همراهم هستند. ضمنِ این که پسرم هم در نبودم بهانه نمی گیرد». از روزنامهٔ شرق، شمارهٔ ۲۰۹۵، ۲ شهریور ۱۳۹۳ -> الهه احمدی
• «بگذار تا گذشته و حال را در آغوش خاطره، تنگ بفشریم و آینده را در آغوش گرم اشتیاق.» پیامبر/ ۱۹۲۳ -> جبران خلیل جبران
• «دوری مادر از فرزند غیرقابل توصیف است. تا تمرینم تمام می شود بدو بدو به خانه می روم تا بچّه ام را در آغوش بگیرم. پسرم وقتی مرا می بیند طوری به من می چسبد که از بغلم پایین نمی آید، امّا با تمامِ این ها فکر می کنم خدا مرا خیلی دوست دارد، چون همسر و مادرم همیشه همراهم هستند. ضمنِ این که پسرم هم در نبودم بهانه نمی گیرد». از روزنامهٔ شرق، شمارهٔ ۲۰۹۵، ۲ شهریور ۱۳۹۳ -> الهه احمدی
wikiquote: آغوش
واژه نامه بختیاریکا
( آغوش ) تندل؛غل ( بغل )
جدول کلمات
آغوش
حضن, بر, بغل
حضن, بر, بغل
پیشنهاد کاربران
هم ریشه است با هاگ ( hug ) در زباهای هندواروپایی و انگلیسی hug=آغ که به ش افزوده شده است
در زبان ترکی استانبولی می شود: کوجاک
بغل کردن
Hug=Aag=Aaq
حالت اسم ( نام ) آن آگِش از ریشه آگ ( در انگلیسی Hug هاگ ) ولی با گذر زمان آگُش. مانند کاوِش ( کاویدن ) شده کاوُش، تراوِش ( تراویدن ) تراوُش
و یا تاثیر عربی یا تاثیر ترکی یا حالت دیگه واژه در پارسی حرف گ به غ تبدیل شده.
در پایان آغوش
حالت فعلی درست آن به شاید آگیدن است.
I hugged من آگیدم
حالت اسم ( نام ) آن آگِش از ریشه آگ ( در انگلیسی Hug هاگ ) ولی با گذر زمان آگُش. مانند کاوِش ( کاویدن ) شده کاوُش، تراوِش ( تراویدن ) تراوُش
و یا تاثیر عربی یا تاثیر ترکی یا حالت دیگه واژه در پارسی حرف گ به غ تبدیل شده.
در پایان آغوش
حالت فعلی درست آن به شاید آگیدن است.
I hugged من آگیدم
بر، بغل، پهلو، صدر، کنار، بنده، غلام، کنیز، قوش، کش
این واژه تورکیست چون غ دارد و غ در فارسی نیست
تا لحظاتی دیگر. . .
تا لحظاتی دیگر. . .
حضن
آغشته کاملا فارسی است.
آقای جواد مادر فارسی ( غ ) داریم. وقتی اطلاع نداری سخن نگو.
زبان های پارسی از جمله اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه و پارسی نو غ دارند و این وات همواره نقش مهمی در زبان های کهن ایرانیک داشته است. در خط های پهلوی و اوستایی نیز نویسه ای جدا برای غ وجود دارد. برای نمونه بَغ، مُغ و دوغ در زبان پهلوی ساسانی بکار رفته اند. ق نیز در برخی زبان های ایرانی شرقی وجود داشته است. در فارسی واژگانی که ق دارند به دو دسته تقسیم میشوند: یا ترکی و عربی اند، یا واژگان کهن ایرانی که در پارسی نو برخی از حروفشان تبدیل به ق شده است. یعنی قِ این واژگان در گذشته حرف دیگری بوده است. همچون : قشنگ که برگرفته از خشنگ در زبان ایرانیِ سغذی میباشد ، یعنی در این واژه خ به ق دگرگون شده است. یا واژه قرمز که برگرفته از کرمیر در پارسی میانه است ، یعنی ک به ق دگرگون شده است. واژگان این دسته خود به دو دسته تقسیم میشوند :
الف - واژگانی که از زبان ایرانیِ سغذی آمده اند و ( ( خ ) ) یا ( ( ک ) ) آنها به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قشنگ که برگرفته از سغذی xšank میباشد. / قاطر که برگرفته از سغذی xara - tara میباشد. / قند که برگرفته از سغذی xanda میباشد. / نقره که برگرفته از سغذی nākrtē میباشد. / قانون که از سغذی kanonā آمده است. و . . .
ب - واژگان پارسی ای که در گذشته دارای حرف ( ( ک ) ) بوده اند و معمولا توسط عربی این حرف به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قابوس که در گذشته کاووس بوده است. در پارسی میانه kayos و در اوستایی kāvāusān آمده است. / قالب که در گذشته کالب بوده است. در پارسی میانه kalpād آمده است.
/قز و قزاغند که در گذشته کز و کژاکند بوده اند. در پارسی میانه kač و در پارسی باستان kaž آمده است. / قفیز که در گذشته کویز بوده است که در پارسی میانه kafiz , kapič و در پارسی باستان kapithe آمده است.
/چاقو که در گذشته چاکو بوده است و هم ریشه با چکوش میباشد. / قپان که در گذشته کپان بوده است و احتمالا برگرفته از لاتین campania است. / قهرمان که در گذشته کهرمان بوده است. در اوستایی kara - manah آمده است.
/قاقم ( گونه ای سمور ) که برگرفته از پارسی میانه kākom میباشد. / قبا که برگرفته از پارسی میانه kapāh میباشد. / قباد که برگرفته از پارسی میانه kavāt میباشد. / قومس ( نام شهری ) که برگرفته از پارسی میانه kūmis میباشد. / قیصر که از پارسی میانه kaysar , kēsar آمده است. / قنات که برگرفته از پارسی میانه kānakih , kahas میباشد. / قرابه ( گونه ای ظرف شیشه ای ) که برگرفته از پارسی میانه karāveh میباشد. / قوطی که برگرفته از پارسی میانه kiwōt میباشد. / قربان که برگرفته از کرپان اوستایی میباشد. / قاف که برگرفته از پارسی میانه kāf میباشد. / قم ( نام شهر ) که برگرفته از کمب می باشد. و نمونه های بسیار دیگر از این دست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
خود واژه ی قز ( دختر در ترکی ) از واژه ی ( کچ، یا کچک ) در زبان کُردی گرفته شده.
افزون برا آن ترکان اصلا واژه ی ( غ ) رو نمی توانند بگن، من با ترکی آشنا هستم و میدانم:مانند واژگان عربی:
غنیمت=قنیمت
غسل=قوسل
غریب=قریب
غدیر=قدیر
و . . . . . . . . . . . .
قره باغ=قره باخ یا قره باق
آقای جواد مادر فارسی ( غ ) داریم. وقتی اطلاع نداری سخن نگو.
زبان های پارسی از جمله اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه و پارسی نو غ دارند و این وات همواره نقش مهمی در زبان های کهن ایرانیک داشته است. در خط های پهلوی و اوستایی نیز نویسه ای جدا برای غ وجود دارد. برای نمونه بَغ، مُغ و دوغ در زبان پهلوی ساسانی بکار رفته اند. ق نیز در برخی زبان های ایرانی شرقی وجود داشته است. در فارسی واژگانی که ق دارند به دو دسته تقسیم میشوند: یا ترکی و عربی اند، یا واژگان کهن ایرانی که در پارسی نو برخی از حروفشان تبدیل به ق شده است. یعنی قِ این واژگان در گذشته حرف دیگری بوده است. همچون : قشنگ که برگرفته از خشنگ در زبان ایرانیِ سغذی میباشد ، یعنی در این واژه خ به ق دگرگون شده است. یا واژه قرمز که برگرفته از کرمیر در پارسی میانه است ، یعنی ک به ق دگرگون شده است. واژگان این دسته خود به دو دسته تقسیم میشوند :
الف - واژگانی که از زبان ایرانیِ سغذی آمده اند و ( ( خ ) ) یا ( ( ک ) ) آنها به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قشنگ که برگرفته از سغذی xšank میباشد. / قاطر که برگرفته از سغذی xara - tara میباشد. / قند که برگرفته از سغذی xanda میباشد. / نقره که برگرفته از سغذی nākrtē میباشد. / قانون که از سغذی kanonā آمده است. و . . .
ب - واژگان پارسی ای که در گذشته دارای حرف ( ( ک ) ) بوده اند و معمولا توسط عربی این حرف به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قابوس که در گذشته کاووس بوده است. در پارسی میانه kayos و در اوستایی kāvāusān آمده است. / قالب که در گذشته کالب بوده است. در پارسی میانه kalpād آمده است.
/قز و قزاغند که در گذشته کز و کژاکند بوده اند. در پارسی میانه kač و در پارسی باستان kaž آمده است. / قفیز که در گذشته کویز بوده است که در پارسی میانه kafiz , kapič و در پارسی باستان kapithe آمده است.
/چاقو که در گذشته چاکو بوده است و هم ریشه با چکوش میباشد. / قپان که در گذشته کپان بوده است و احتمالا برگرفته از لاتین campania است. / قهرمان که در گذشته کهرمان بوده است. در اوستایی kara - manah آمده است.
/قاقم ( گونه ای سمور ) که برگرفته از پارسی میانه kākom میباشد. / قبا که برگرفته از پارسی میانه kapāh میباشد. / قباد که برگرفته از پارسی میانه kavāt میباشد. / قومس ( نام شهری ) که برگرفته از پارسی میانه kūmis میباشد. / قیصر که از پارسی میانه kaysar , kēsar آمده است. / قنات که برگرفته از پارسی میانه kānakih , kahas میباشد. / قرابه ( گونه ای ظرف شیشه ای ) که برگرفته از پارسی میانه karāveh میباشد. / قوطی که برگرفته از پارسی میانه kiwōt میباشد. / قربان که برگرفته از کرپان اوستایی میباشد. / قاف که برگرفته از پارسی میانه kāf میباشد. / قم ( نام شهر ) که برگرفته از کمب می باشد. و نمونه های بسیار دیگر از این دست.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
خود واژه ی قز ( دختر در ترکی ) از واژه ی ( کچ، یا کچک ) در زبان کُردی گرفته شده.
افزون برا آن ترکان اصلا واژه ی ( غ ) رو نمی توانند بگن، من با ترکی آشنا هستم و میدانم:مانند واژگان عربی:
غنیمت=قنیمت
غسل=قوسل
غریب=قریب
غدیر=قدیر
و . . . . . . . . . . . .
قره باغ=قره باخ یا قره باق
کلمات دیگر: