کلمه جو
صفحه اصلی

انده

فرهنگ فارسی

مخفف اندوه
( اسم ) اندوه . جمع : انده ها اندهان
اسم هندی بیض است

لغت نامه دهخدا

انده. [ اَ دُه ْ ] ( اِ ) مخفف اندوه است که گرفتگی دل و دلگیری باشد. ( برهان قاطع ). گرفتگی دل. غم. ( از انجمن آرا ). تیمار. حزن. هم. ( یادداشت مؤلف ). خدوک. غصه. ( یادداشت مؤلف ) :
خم و خنبه پر، از انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی.
رودکی.
نه زین آن بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
ابوشکور.
رخم بگونه خیری شده است از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره است و دژم.
خسروانی.
تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست بتن بر چو مغز پسته سفال.
منجیک.
مرا در جهان انده جان اوست
کنون با توام روز پیمان اوست.
فردوسی.
ز بهر من است این همه گفتگوی
ترا زین نیاید جز انده بروی.
فردوسی.
همی بود یک ماه با درد و داغ
نمی جُست یکدم زانده فراغ.
فردوسی.
ز انده در بار دادن ببست
ندیدش کسی نیز با می بدست.
فردوسی.
هرکه را عشق نیست انده نیست
دل به عشق از چه روی باید داد.
فرخی.
تا جهان باشد شادی کن و خرم زی
بیخ انده را یکسر زجهان برکن.
فرخی.
عشق است بلای دل و تو شیفته عشق
سنگی تو مگر کانده برتو نکند کار.
فرخی.
انده او دل گشاده ببست
رامش میر بسته را بگشاد.
فرخی.
ببر خلعت و بند بردار ازوی
بپوزش دلش پاک از انده بشوی.
اسدی.
مده روز فرخ به روز نژند
ز بهر جهان دل در انده مبند.
اسدی.
بارخدایا بسی عذاب کشیدی
انده و تیمار گونه گونه بدیدی.
قطران.
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید زانده بسرمرا.
ناصرخسرو.
چون تو بدبخت و فضولی نه چو گمراهان
انده جهل خوری و غم حیرانی.
ناصرخسرو.
با انده جفت گشتم از شادی فرد
ایام وفا نیست ولی چتوان کرد.
ابوالفرج رونی.
مجسش چون گرفت مرد حکیم
گفت ایمن نشین زانده و بیم.
سنایی.
باده در پیش انده استاده است
زانکه غمخوار آدمی باده است.
سنایی.
بارم انده ریخت بیخم غم شکست
گرنه باری بیخ وباری داشتم.

انده . [ ] (اِ) اسم هندی بیض است . (تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به بیض شود.


انده . [ اَ دَ / دِ ] (پساوند) مزید مؤخر که چون در آخر فعل امر (دوم شخص مفرد بدون باء تأکید) [ = ریشه مضارع فعل ] درآید نعت فاعلی درست کندهمچون آینده ، رونده ، پوشنده ، یا زنده . (از یادداشت مؤلف ). || گاه در آخر اسامی نیز آید و نعت فاعلی سازد: غمنده [ = غمگین ]، شرمنده ، رزمنده .


انده . [ اَ دَ / دِ ] (مغولی ، اِ) اندا. رجوع به اندا شود.


انده . [ اَ دُه ْ ] (اِ) مخفف اندوه است که گرفتگی دل و دلگیری باشد. (برهان قاطع). گرفتگی دل . غم . (از انجمن آرا). تیمار. حزن . هم . (یادداشت مؤلف ). خدوک . غصه . (یادداشت مؤلف ) :
خم و خنبه پر، از انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی .

رودکی .


نه زین آن بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.

ابوشکور.


رخم بگونه ٔ خیری شده است از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره است و دژم .

خسروانی .


تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست بتن بر چو مغز پسته سفال .

منجیک .


مرا در جهان انده جان اوست
کنون با توام روز پیمان اوست .

فردوسی .


ز بهر من است این همه گفتگوی
ترا زین نیاید جز انده بروی .

فردوسی .


همی بود یک ماه با درد و داغ
نمی جُست یکدم زانده فراغ .

فردوسی .


ز انده در بار دادن ببست
ندیدش کسی نیز با می بدست .

فردوسی .


هرکه را عشق نیست انده نیست
دل به عشق از چه روی باید داد.

فرخی .


تا جهان باشد شادی کن و خرم زی
بیخ انده را یکسر زجهان برکن .

فرخی .


عشق است بلای دل و تو شیفته ٔ عشق
سنگی تو مگر کانده برتو نکند کار.

فرخی .


انده او دل گشاده ببست
رامش میر بسته را بگشاد.

فرخی .


ببر خلعت و بند بردار ازوی
بپوزش دلش پاک از انده بشوی .

اسدی .


مده روز فرخ به روز نژند
ز بهر جهان دل در انده مبند.

اسدی .


بارخدایا بسی عذاب کشیدی
انده و تیمار گونه گونه بدیدی .

قطران .


در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید زانده بسرمرا.

ناصرخسرو.


چون تو بدبخت و فضولی نه چو گمراهان
انده جهل خوری و غم حیرانی .

ناصرخسرو.


با انده جفت گشتم از شادی فرد
ایام وفا نیست ولی چتوان کرد.

ابوالفرج رونی .


مجسش چون گرفت مرد حکیم
گفت ایمن نشین زانده و بیم .

سنایی .


باده در پیش انده استاده است
زانکه غمخوار آدمی باده است .

سنایی .


بارم انده ریخت بیخم غم شکست
گرنه باری بیخ وباری داشتم .

خاقانی .


خاقانی از انده رشیدت
تا کی بود اشک و نوحه برخیز.

خاقانی .


او خود آسود در کنار پدر
انده ما برای مادر اوست .

خاقانی .


مرا گویند خندان شو چو خورشید
که انده برنتابد جای جمشید.

نظامی .


مگو انده خویش با دشمنان
که لاحول گویند شادی کنان .

سعدی .


به استقبال انده رفته باشی
چو در دل رنج فردا داری امروز.

فقیهی مروزی .



فرهنگ عمید

= اندوه

اندوه#NAME?


دانشنامه عمومی

انده (زاهدان). انده (زاهدان)، روستایی از توابع بخش میرجاوه شهرستان زاهدان در استان سیستان و بلوچستان ایران است.

گویش مازنی

/ande/ این قدر – این اندازه & دنده ی بدن & می آید - از مصدر پهلوی متن matan

این قدر – این اندازه


دنده ی بدن


۱می آید ۲از مصدر پهلوی متن matan



کلمات دیگر: