کردن
بکردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بکردن. [ ب ِ ک َ دَ ] ( مص ) کردن :
مادر می را بکرد باید قربان
بچه او را گرفت و کرد بزندان.
دولت تو مرا بکرد جوان.
مادر می را بکرد باید قربان
بچه او را گرفت و کرد بزندان.
رودکی.
پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد جوان.
رودکی.
و رجوع به کردن شود.گویش مازنی
/bakerden/ زاییدن – بچه کردن
زاییدن – بچه کردن
کلمات دیگر: