تسلیم شدن ٠ تن دادن
تن سپردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تن سپردن. [ ت َ س ِ پ ُ دَ ] ( مص مرکب ) تسلیم شدن. تن دادن. تن دردادن. قبول کردن. رضا دادن :
نرمی دل می طلبی نیفه وار
نافه صفت تن به درشتی سپار.
وگر می روی تن به طوفان سپار.
زنان گفتار مردان راست دارند
بگفت خوش تن ایشان را سپارند.
نرمی دل می طلبی نیفه وار
نافه صفت تن به درشتی سپار.
نظامی.
بدریا مرو گفتمت زینهاروگر می روی تن به طوفان سپار.
( بوستان ).
|| تسلیم مرد شدن زن. تسلیم هوا و خواهش مرد شدن زن. سپردن زن تن خود را بمرد : زنان گفتار مردان راست دارند
بگفت خوش تن ایشان را سپارند.
( ویس و رامین ).
رجوع به تن و دیگر ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: