کلمه جو
صفحه اصلی

بکار انداختن

فارسی به عربی

اشتغل , ماثرة
تمرین , شغل , نشط , هیج

اشتغل , ماثرة


مترادف و متضاد

agitate (فعل)
تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن

use (فعل)
بکار انداختن، بکار بردن، استعمال کردن، مصرف کردن، بهره برداری کردن از، استفاده کردن

exploit (فعل)
بکار انداختن، بکار بردن، استخراج کردن، استثمار کردن، بهره برداری کردن از

operate (فعل)
قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهره برداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن

exercise (فعل)
عمل کردن، بکار انداختن، استعمال کردن، تمرین کردن، تمرین دادن

activate (فعل)
فعال کردن، کنشور کردن، به فعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن

actuate (فعل)
برانگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن

put on (فعل)
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن

exercitation (اسم)
تمرین، استعمال کردن، ورزش، تمرین دادن، بکارانداختن

فرهنگ فارسی

براه انداختن . استعمال کردن . بکار بردن . اعمال کردن . مجری معمول مستعمل کردن .

لغت نامه دهخدا

بکار انداختن. [ ب ِ اَت َ ] ( مص مرکب ) براه انداختن. ( واژه های نو فرهنگستان ایران ). استعمال کردن. بکار بردن. اعمال کردن. مجری. معمول. مستعمل کردن.


کلمات دیگر: