کلمه جو
صفحه اصلی

مفلوک


مترادف مفلوک : بدبخت، بیچاره، بی چیز، بی نوا، تهی دست، تیره بخت، تیره روز، شوریده بخت، فلاکت زده، فلک زده، مفلاک ، عاجز، ناتوان، ضعیف، فرسوده

متضاد مفلوک : متنعم

برابر پارسی : بیچاره، درمانده، بدبخت، تهیدست

فارسی به انگلیسی

humble, lame duck, pitiable, pitiful, unfortunate, woebegone, wretched


humble, pitiable, pitiful, unfortunate, woebegone, wretched, lame duck, wretch

مترادف و متضاد

بدبخت، بیچاره، بی‌چیز، بی‌نوا، تهی‌دست، تیره‌بخت، تیره‌روز، شوریده‌بخت، فلاکت‌زده، فلک‌زده، مفلاک ≠ متنعم


۱. بدبخت، بیچاره، بیچیز، بینوا، تهیدست، تیرهبخت، تیرهروز، شوریدهبخت، فلاکتزده، فلکزده، مفلاک ≠ متنعم
۲. عاجز، ناتوان
۳. ضعیف
۴. فرسوده


فرهنگ فارسی

فلک زده، بدبخت وبی چیزوعاجز، مفلاک هم گفته شدهاین کلمه مانندکلمه مفلاک وفلاکت درفارسی ساخته شده بشکل لغات عربی )
( اسم صفت ) بدبخت تهیدست بیچاره . توضیح غالبا تصور کرده اند که این کلمه از [ فلک ] یا [ فلک زده ] ساخته شده ولی علامه قزوینی نوشته : [ مفلوک ظاهرابل قریب بیقین محرف مفلاک است نه اسم مفعول جعلی از فلک زده کماقاله بعضهم و کنت اتوهمه انا ایضا. ] ( قزوینی . یادداشتها ۱۱۷:۷ ) این کلمه در قرن ۱٠ هجری استعمال شده : [ غازیان عظام نردبان بر دیوار آن روزنه نهاده او را با دو سه مفلوکی که آنجا بودند پایین آوردند . ] حبیب السیر ( چا. ۱ جزو چهارم از مجلد سیم ص ۳۴۵ )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بدبخت ، گرفتار، دچار فلاکت شده .

لغت نامه دهخدا

مفلوک . [ م َ ] (ع ص ) دختر برآمده پستان . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مفلوک. [ م َ ] ( ع ص ) مبتلای فلاکت یعنی فلک زده و مفلس و تباه ، این اسم مفعول از مصدر جعلی است. ( غیاث ) ( آنندراج ). فلک زده. گرفتار فقر و پریشانی. بدبخت. ( از ناظم الاطباء ). صورتی از مفلاک است در تداول عامه . تهیدست. درویش. ج ، مفالیک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مفلوک ظاهراً بل قریب به یقین محرف مفلاک است نه اسم مفعول جعلی از فلک زده کما قاله بعضهم و کنت اتوهمه انا ایضاً. ( یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 117 ) : غازیان عظام نردبان بر دیوار آن روزنه نهاده او را با دو سه مفلوکی که در آنجا بودند پایین آوردند. ( حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 جزو چهارم ص 345 ).
ای شوربخت مدبر مفلوک قلتبان
وی ترش روی ناخوش مکروه و لوک و لک.
؟ ( از فرهنگ سروری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
و رجوع به مفلاک شود. || نحیف. نزار. لاغر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مفلوک. [ م َ ] ( ع ص ) دختر برآمده پستان . ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مفلوک . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای فلاکت یعنی فلک زده و مفلس و تباه ، این اسم مفعول از مصدر جعلی است . (غیاث ) (آنندراج ). فلک زده . گرفتار فقر و پریشانی . بدبخت . (از ناظم الاطباء). صورتی از مفلاک است در تداول عامه . تهیدست . درویش . ج ، مفالیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفلوک ظاهراً بل قریب به یقین محرف مفلاک است نه اسم مفعول جعلی از فلک زده کما قاله بعضهم و کنت اتوهمه انا ایضاً. (یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 117) : غازیان عظام نردبان بر دیوار آن روزنه نهاده او را با دو سه مفلوکی که در آنجا بودند پایین آوردند. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 جزو چهارم ص 345).
ای شوربخت مدبر مفلوک قلتبان
وی ترش روی ناخوش مکروه و لوک و لک .

؟ (از فرهنگ سروری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


و رجوع به مفلاک شود. || نحیف . نزار. لاغر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

فلک زده، بدبخت، بی چیز، عاجز.

دانشنامه عمومی

فلک زده، بد بخت


مَفْلوْک؛ فلک زده، فقیر ، بیچاره ، ندار ، کسی که ثروت یا خانواده یا موقعیت خود را از دست داده است.


فرهنگ فارسی ساره

بیچاره، درمانده، بدبخت



کلمات دیگر: