مترادف مقاطعه : پیمان، پیمانکاری، کنترات
برابر پارسی : پیمانکاری
contract
contract, farm, job
تحريم کردن , تحريم , بايکوت , بخش , شهرستان , ممنوعيت , مانع , محظور
پیمان، پیمانکاری، کنترات
مقاطعه . [ م ُ طَ / طِ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) واگذار کردن انجام دادن کاری را به کسی پس از تعیین مزد و اجرت آن . (ناظم الاطباء). امروزه غالباً به عهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند. پیمانکاری .
- مقاطعه (به مقاطعه ) دادن ؛ شرط و پیمان نمودن با مزدور انجام دادن کاری را. (ناظم الاطباء). انجام دادن کاری یا ساختن بنا و جاده و پل و امثال آن را به عهده ٔ کسی یا شرکتی در مقابل مبلغی معین واگذار کردن .
- مقاطعه کردن ؛ قبول کردن مزدور شرط و پیمان را در انجام دادن کاری . (ناظم الاطباء) : و ابوزکار نیشابوری حکایت کرد که به بغداد من مقاطعه کردم یکی مفولج را به بسیار دینار و به یک روز علاج کردم . (هدایة المتعلمین چ متینی ص 263). || تثبیت مالیات یا مال مورد مالیات به مقدار معین بدون رسیدگی و در نظر گرفتن مقدار حقیقی آن . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || (اِ) خراج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مبلغی که حاکم یا امیر محلی بطور مقطوع بعنوان مالیات به سلطان می پرداخت : و مهتران این ناحیت از مهتران اطراف گوزکانانندو مقاطعه به ملک گوزکانان دهند. (حدود العالم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مهتران این ناحیتها از دست ملک گوزکانانند و مقاطعه بدو بازدهند. (حدود العالم ،یادداشت ایضاً). دیو عشوه ای که او را به قطع مال مقاطعه وسوسه می دهد به صلیل شمشیر هندی در قاروره های قهر مقید گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336).
- به مقاطعه دادن ؛ مالیات منطقه ای را در مقابل مبلغی معین به کسی واگذاردن : پسر کاکو را سر به دیوار آمد و بدانست که به جنگ می برنیاید عذر خواست و التماس می کند تا سپاهیان به مقاطعه بدو داده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520).
مقاطعة. [ م ُ طَ ع َ ] (ع مص ) با کسی وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). از همدیگر بریدن دو نفر، ضد مواصلة. (از ناظم الاطباء). ترک دیدار و مکاتبت با کسی کردن . (از اقرب الموارد). || نبرد کردن در بریدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با هم نمودن شمشیر را که کدام از آن بران تر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || متولی امری کردن کسی را در مقابل اجرتی معین . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مدخل بعد شود.