مترادف منکوب : تارومار، تباه، سرکوب، قلع وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب، نکبتی، رنج رسیده، مصیبت دیده، مشقت دیده، سختی دیده
منکوب
مترادف منکوب : تارومار، تباه، سرکوب، قلع وقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب، نکبتی، رنج رسیده، مصیبت دیده، مشقت دیده، سختی دیده
فارسی به انگلیسی
vanquished, afflicted
subject
فارسی به عربی
منتهی
مترادف و متضاد
تارومار، تباه، سرکوب، قلعوقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب
نکبتی
رنجرسیده، مصیبتدیده، مشقتدیده، سختیدیده
دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون و مغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته
منکوب، از پای درامده
منکوب، افسرده، ملول، نژند، محزون و مغموم، پژمان
منکوب، از کار افتاده، کاملا شکست خورده
۱. تارومار، تباه، سرکوب، قلعوقمع، کوبیده، مخذول، مضمحل، مغلوب
۲. نکبتی
۳. رنجرسیده، مصیبتدیده، مشقتدیده، سختیدیده
فرهنگ فارسی
مصیبت دیده، دچارنکبت شده، رنج دیده، سختی کشیده
( اسم ) ۱ - رنج رسیده دچار نکبت شده : [ و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته ... ] ( کلیله . مصحح مینوی ۲ ) ۲۵۲ - مغلوب .
( اسم ) ۱ - رنج رسیده دچار نکبت شده : [ و امروز که زمانه داده خود باز ستد و چرخ در بخشیده خود رجوع روا داشت در زمره منکوبان آمده ام و از این نوع بجربت بیافته ... ] ( کلیله . مصحح مینوی ۲ ) ۲۵۲ - مغلوب .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) رنج دیده ، سختی کشیده .
لغت نامه دهخدا
منکوب. [ م َ ] ( ع ص ) آزرم رسیده. ( زمخشری ). رنج رسیده. یقال : نکب فهو منکوب. ( منتهی الارب ). خراب و بدحال و سختی رسیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). رنج دیده. سختی کشیده و توسری خورده و خوار و ذلیل شده و مغلوب و مخذول گشته. ( ناظم الاطباء ). مخذول. زیان رسیده. متضرر. نکبت رسیده. مصیبت دیده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن من گران بوم.
|| خف منکوب ؛ سپل کفته خون آلود. || طریق منکوب ؛ راه بر غیر قصد و اعتدال . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن من گران بوم.
خاقانی.
همگنان را با خافت مکر و اذاقت غدر خویش منکوب و منخوب گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 206 ). زعیم مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 321 ). همه منکوب و پریشان و منخوب و اشک ریزان. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 455 ).|| خف منکوب ؛ سپل کفته خون آلود. || طریق منکوب ؛ راه بر غیر قصد و اعتدال . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
مصیبت دیده، دچار نکبت شده، رنج دیده، سختی کشیده.
کلمات دیگر: