skirmish
زد و خورد کردن
فارسی به انگلیسی
skirmish
to fight, to skirmish
fight
مترادف و متضاد
زد و خورد کردن
جاسوسی کردن، لاس زدن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - زدن و خوردن . ۲ - جنگیدن. ۳ - کارهی تجاری مختلف کردن . ۴ - زد و بند کردن ساخت و پاخت کردن .
زدن و خوردن جنگیدن کار های تجاری مختلف کردن زد و بند کردن
زدن و خوردن جنگیدن کار های تجاری مختلف کردن زد و بند کردن
لغت نامه دهخدا
زد و خورد کردن. [ زَ دُ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زدن وخوردن. || جنگیدن. || کارهای تجاری مختلف کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || زد و بند کردن. ساخت و پاخت کردن. ( از فرهنگ فارسی معین ).
کلمات دیگر: