مترادف زرگر : جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار
زرگر
مترادف زرگر : جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار
فارسی به انگلیسی
goldsmith
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که با زر کار کند آنکه آلتهای زرین سازد زر ساز . ۲ - آنکه ادواتی از سیم و زر و جواهر سازد . یا زرگر چرخ آفتاب .
خلیل ... دررشت صرافی می کرد و بخدمت جمشید خان تردد داشت .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
زرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بشاریات است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
ز بسیاری نیزه داران جنگ
هوا بر سنین و سنان گشت تنگ
نمایان ز قربان کمان در جدال
چو از لکه ٔ ابر نیمی هلال ...
(تذکره ٔ مجمعالخواص ترجمه ٔ خیامپور ص 136).
زرگر فرونشانَد کرف سیه به سیم
من باز برفشانم سیم زده به کرف.
همیشه ستوهند ازاو دیگران
بخواند آنگهی زرگر دند را
ز همسایگانان تنی چند را.
زرگری باید کز مایه ما کار کند
مایه ما را و هر آن سود که باشد به دو نیم.
باژیر بهم باز نهاده لب هر دو.
بهارش مثال خزان زرگر است.
برگ رزان چون زر شود.
بایدت سپرد زر به زرگر.
زرگر نبود مرد چو بر زر نکند کار.
چشمم چون ابر و دامنم چو شمرشد
رویم چون زر و دل چو بوته زرگر.
این چنین زر کردن آری از چنان زرگر سزد.
کسی طلب نکند کار زرگر از جولاه.
سیم چینی و زر آبائی فرست.
زرش از نقره کم بود بعیار.
ناستدن بهتر از آن دادن است.
زرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت بسطام است که در بخش قلعه نو شهرستان شاهرود واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 407 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرگر. [ زَ گ َ ] (اِخ )دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر است که 248 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زرگر فرونشانَد کرف سیه به سیم
من باز برفشانم سیم زده به کرف .
کسائی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
شد آمدش بینم سوی زرگران
همیشه ستوهند ازاو دیگران
بخواند آنگهی زرگر دند را
ز همسایگانان تنی چند را.
ابوشکور (یادداشت ایضاً).
آنرا ریگ هبیر خوانند و رنگ او سرخ است و زرگران از وی بکار دارند. (حدود العالم ، یادداشت ایضاً).
زرگری باید کز مایه ٔ ما کار کند
مایه ما را و هر آن سود که باشد به دو نیم .
فرخی .
وآنگاه یکی زرگرک زیرک و جادو
باژیر بهم باز نهاده لب هر دو.
منوچهری .
همیدون تموز و دیش چاکر است
بهارش مثال خزان زرگر است .
اسدی (گرشاسبنامه ).
بهمن کنون زرگر شود
برگ رزان چون زر شود.
ناصرخسرو.
گاورسه چو کردمی ندانی
بایدت سپرد زر به زرگر.
ناصرخسرو.
وآن کو نکند طاعت علمش نبود علم
زرگر نبود مرد چو بر زر نکند کار.
ناصرخسرو.
اکنون می خواهم خدای موسی بشما بنمایم ، گفتند: روا باشد. سامری زرگر بود. قالبی درست کرد. (قصص الانبیاء ص 113). دل کان است و خرد گوهر و قلم زرگر. (نصیحة الملوک غزالی ).
چشمم چون ابر و دامنم چو شمرشد
رویم چون زر و دل چو بوته ٔ زرگر.
مسعودسعد.
زرگر رخسار من شد عشق یار سیمبر
این چنین زر کردن آری از چنان زرگر سزد.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زمانه زو طلبد امر و نهی ، نز دگران
کسی طلب نکند کار زرگر از جولاه .
فلکی شیروانی .
زرگر ساحرصفت را بهر صنع
سیم چینی و زر آبائی فرست .
خاقانی .
وای بر زرگری که وقت شمار
زرش از نقره کم بود بعیار.
نظامی .
دادن زرگر همه جان دادن است
ناستدن بهتر از آن دادن است .
نظامی .
یکی کوره ای ساخت چون زرگران
ز هر داروئی کرد چیزی در آن .
نظامی .
آن یکی آمد به پیش زرگری
که ترازو ده که برسنجم زری .
مولوی .
- زرگر چرخ ؛ کنایه از آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || کتاب نحمیا 3:8 و 32 و کتاب اشعیا 40:19 و 41:7 و 46:6 و اصلاً مقصود از قال گرومصفی کننده است . مقابل کتاب ملاکی 3، 2 و 3: و طرز و طریقه ٔ تصفیه و قال گذاردن هم در امثال 17:3 و 27:21مذکور است . نوشته های مقدسه غالباً از عمل زرگری مصریان ذکر نموده و نقشه ٔ نوامون و بنی حسن ، طرز و طور کار، حاصل و نتیجه ٔ نیکوی اعمال ایشان را می نماید. (قاموس کتاب مقدس ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
شاهکار چاپ باستانی
از جاذبه های دیدنی آن می توان به قزل قایا و قاطر قلعه سی اشاره کرد. این روستا در ۳۰ کیلومتری شهر گرمی و حد فاصل شهر رضی و شهرستان گرمی است.
پیشنهاد کاربران
کلمه زرگررابعنوان نام ایل زرگر که دراکثر شهرهای بزرگ ایران ساکن هستند ومرکز اصلی این ایل طبق اسنادقدیمی موجود میتوان نام برد درصورت لزوم اسنادارایه داده خواهدشد
درضمن راجع به زبان زرگری هم بنده اطلاعات کامل دارم واولین کسم شعر زرگری سرودم وباسازچگور بصورت آواز میخوانم وشصت وسه سال سن دارم