کلمه جو
صفحه اصلی

زخمی


مترادف زخمی : افگار، جریح، جریحه دار، زخمدار، زخمناک، مجروح

فارسی به انگلیسی

casualty, wounded, ulcerous, casualties, stricken

casualty, casualties, ulcerous, stricken


فارسی به عربی

مولم

مترادف و متضاد

traumatic (صفت)
ضربه ای، جراحتی، وابسته به روان زخم، زخمی

ulcerous (صفت)
ریش، زخمی، ریشناک، قرحهای، زخم دار، قرحه دار

افگار، جریح، جریحه‌دار، زخمدار، زخمناک، مجروح


فرهنگ فارسی

( صفت ) مجروح
خسته و مجروح در تداول عامه حبوبی از قبیل سیب زمینی و سیب چغندر که قسمتی از آن به صدمه بیل و جزئ آن بریده شده باشد یا میز و تخت و نظایر آن که در اثر حمل و نقل و برخورد به دیوار آسیب ببیند

فرهنگ معین

(زَ ) (ص نسب . ) مجروح .

لغت نامه دهخدا

زخمی. [ زَ ] ( ص نسبی ) خسته و مجروح. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). مجروح و زخمدار. ( ناظم الاطباء ) :
دل زخمی یک بادیه خار است ببینید
تا آن مژه مشغول چه کار است ببینید.
میان ناصرعلی ( از آنندراج ).
|| ( در تداول عامه ) حبوبی از قبیل سیب زمینی و سیب ت و چغندر که قسمتی از آن بصدمه بیل و جز آن بریده شده باشد یا میز وتخت و نظائر آن که در اثر حمل و نقل و برخورد بدیوار آسیب ببیند: چغندر زخمی ، سیب زخمی.

فرهنگ عمید

زخم دار، مجروح.

دانشنامه عمومی

زخمی (فیلم). زخمی فیلمی به کارگردانی کامران قدکچیان و نویسندگی محمد صالح علا محصول سال ۱۳۷۶ است.
جمشید هاشم پور
محمد صادقی
افسانه بایگان
جلال پیشواییان
مینا فرامرزی
علیرضا جاویدنیا
طیب شرافتی
هوشنگ دیبائیان
فرخ لقا هوشمند
شبنم مقدسی
سیروس کهوری نژاد
شایان مغربی
امیرحسین شکری
حسین چرمچی
پروین میکده
محمد ذکریا
مجید امانی زاده
جعفر اکبری
محمد آهنگرانی
انوشیروان نعیمی
اعلاء میرطالبی
محمد احمدی
حمید قانعی
فرشاد خاتم نژاد
بابک ظروفی هوشمند
امیرحسین رهبری
رحمان مقدم
کریم نشاط
حسین احمدی
مردی به نام یعقوب برای پشتیبانی از شاگرد یک قهوه خانه به نام جمیل درگیر ماجرایی می شود که در آن جمیل با ضربات چاقو زخمی می گردد و یعقوب او را به بیمارستان می رساند اما دیگر خیلی دیر شده است…

پیشنهاد کاربران

خسته تن. [ خ َ ت َ /ت ِ ت َ ] ( ص مرکب ) مجروح بدن. زخمین تن :
زواره بیامد بر پیلتن
دریده برو جامه و خسته تن.
فردوسی.
همه کشته بودند ماخسته تن
گرفتار در دست آن انجمن.
فردوسی.

زخمین

جراحت رسیده. [ ج ِ ح َ رَ / رِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) جراحت دیده. زخمی. خسته. مجروح. آنکه زخم یافته :
اگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چونست.
سعدی.
رجوع به جراحت دیده شود.

ناسور

بال و پر شکسته بودن

خسته مرد. [ خ َ ت َ / ت ِ م َ ] ( ص مرکب ) رنجور. بیمار. دردمند :
دو هفته برآمد برآن خسته مرد
بپیوست و برخاست از رنج و درد.
فردوسی.
|| مجروح. جراحت برداشته. جریح :
همی رفت خون از تن خسته مرد
لبان پر ز باد و رخان لاژورد.
فردوسی.

جراحت دیده. [ ج ِ ح َ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زخمی و خسته. ( آنندراج ) . خسته و مجروح و کسی که بسیار گرفتار زخم و جراحت شده باشد. ( ناظم الاطباء ) . آنکه زخم یافته. جراحت رسیده :
دلم زان عنبرین مو می گریزد
جراحت دیده از مو می گریزد.
ملاذوقی ( از آنندراج ) .

فگار


کلمات دیگر: