کلمه جو
صفحه اصلی

سنان بن انس نخعی

دانشنامه عمومی

سَنان بن أنَس نخعی کسی است که در حادثه کربلا حضور داشت و جنایات زیادی مرتکب شد. خیلی از مردم معتقدند که سنان سر حسین بن علی را بریده است، ولی عده ی دیگری میگویند که سر حسین، توسط شمر بن ذی الجوشن بریده شد.
بلاذری، ج 3، ص 410
بغدادی، ص 295
ابن عساکر، ج 15، ص 329 و ج 19، ص 34 و بلاذری، ج 2، ص 297
طبرانی، ج 3، ص 112
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲،ص۲۸۶.
بلاذری، انساب الاشراف، ج۳،ص۲۰۴.
ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴، ۲۱۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۱۹، ج۶، ص۲۴۴؛ ابن سعد، الطبقات، (طبقه خامسه ج۱)، ص۴۷۴، ۴۷۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۷۲؛ اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۵۱.
ابومخنف، وقعة الطف، ص۲۵۵؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۴۵۳؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۳۴۱؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۹۸، ج۴۵، ص۵۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۷۷.
سنان بن انس فرزند ابوعمرو و نوه انس بود؛ غالباً وی را با اسم پدربزرگش می شناختند. سنان در کوفه به دنیا آمد اما تاریخ دقیقی از ولادتش در دست نیست.
از مکتب فکری سنان بن انس اطلاعی در دست نیست; اما از این که وی برای فرار از مختار، به جزیره، یعنی محل اجتماع عثمانی مذهبان پناه آورد.؛ احتمال می رود این به خاطر همخوانی فکری او با ساکنان آن جا بوده است; آن گونه که فرزندان ارقم و حنظلة بن ربیع و افراد دیگری که عثمانی مذهب کوفه و بصره بودند به جزیره نقل مکان می کردند.
شاهد این که، وی پس از واقعه ی کربلا از یاران حجاج بن یوسف بود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از دیگر قاتلانی که در واقعه کربلا بسیار از او یاد شده، سنان بن انس است. او همراه سپاه عمر بن سعد در کربلا حضور یافت و در روز عاشورا برای به شهادت رساندن امام حسین (علیه السّلام) تلاش بسیار از خود نشان داد.
گفته شده سنان در روز عاشورا، تیری به گلوی مبارک اباعبدالله (علیه السّلام) و به نقلی به سینه ایشان زد. همچنین نقل شده که او نیزه ای به پهلوی حضرت (علیه السّلام) زد و ایشان را از اسب به زمین انداخت و در لحظات آخر حیات امام (علیه السّلام) هم که پیوسته کسی به امام حسین (علیه السّلام) نزدیک می شد و ضربه ای بر ایشان وارد می آورد او نیز، نیزه ای به شانه ی امام (علیه السّلام) زد و سپس نیزه را به سینه ی حضرت (علیه السّلام) فرو برد.
بریدن سر مبارک امام
سپس بنا بر نقل بسیاری از منابع سنان از خولی بن یزید خواست تا سر از بدن امام (علیه السّلام) جدا کند. خولی خواست این کار را بکند؛ اما دستش لرزید و بدنش به رعشه افتاد از این رو نتوانست و کنار کشید. سنان او را به باد ناسزا گرفت و گفت: «خداوند بازوهایت را بشکند و دستانت را جدا کند.» سپس خود از اسب فرود آمد و سر را از بدن مطهر آن حضرت (علیه السّلام) جدا کرد و به دست خولی داد. نقل است که پس از این جنایت او به توصیه ی کوفیان، نزد ابن سعد رفت تا از او برای انجام این کار جایزه بستاند. سنان چون بر در خیمه عمر بن سعد رسید با صدای بلند شروع به خواندن این اشعار کرد:اوقر رکابی فضة و ذهبا انا قتلت الملک المحجباقتلت خیر الناس امّا و ابا و خیرهم اذ ینسبون نسبا«رکاب اسب مرا باید از طلا و نقره پر کنید که من شاه پرده نشین را کشتم. کسی را کشته ام که پدر و مادرش بهترین مردم بودند و چون مردم نسب خویش را گویند نسب او از همه بهتر و والاتر است.»عمر بن سعد با شنیدن این اشعار عصبانی شد و با چوبی که در دست داشت بر او زد و گفت: «ای دیوانه چرا چنین سخن می گویی به خدا قسم اگر این حرفها به گوش ابن زیاد برسد گردنت را می زند.»
عاقبت سنان
در چگونگی مرگ او روایات مختلفی در منابع نقل شده است. برخی از مورخان نوشته اند که پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام) و یارانش، عمر بن سعد سر امام (علیه السّلام) را به همراه سنان بن انس نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد. سنان پس از ورود به کاخ ابن زیاد، شروع به خواندن اشعاری که پیش از این به آن اشاره شد کرد، پس عبیدالله به شدت عصبانی شد و گفت: «اگر می دانستی که او بهترین خلق خداست پس چرا او را کشتی؟ به خدا قسم از من خیری به تو نمی رسد و مطمئن باش که من، تو را به او (حسین (علیه السّلام) ) ملحق خواهم کرد»، پس او را پیش آورد و گردن زد. در نقلی دیگر هم آمده: پس از قیام مختار، ماموران او در پی سنان رفتند تا او را به سبب جنایاتش به مجازات برسانند. خبر به سنان رسید و او نیز به مانند بسیاری از قتله کربلا به بصره فرار کرد. پس به دستور مختار خانه اش را ویران کردند. مدتی بعد سنان از بصره خارج شد و به سمت قادسیه حرکت کرد. جاسوسان مختار او را از این امر باخبر کردند پس او گروهی را برای دستگیری سنان فرستاد، آنان موفق شدند در میانه ی راه سنان را دستگیر نمایند. پس از دستگیری ابتدا بند بند انگشتان سنان و سپس دستها و پاهایش را قطع کردند و آن گاه او را در ظرف روغن انداخته، به هلاکت رساندند. برخی دیگر از مورخان هم بر این اعتقادند که سنان از بیم انتقام مختار، به بصره فرار کرد و همچنان زنده ماند تا اینکه روزی در مجلس حجاج بن یوسف ثقفی حاضر شد. حجاج از حاضران خواست که هر کس کار شایسته ای انجام داده برخیزد و بگوید. گروهی برخاستند و از کارهای شایسته خود سخن گفتند. در این هنگام سنان برخاست و گفت: «عمل شایسته من هم قتل حسین بن علی (علیه السّلام) است.» حجاج به او گفت: «بله، کار نیکو و پسندیده ای انجام داده ای.» چون سنان به خانه برگشت زبانش به لکنت افتاد و دیوانه شد به گونه ای که در جای خود می خورد و همان جا قضای حاجت می کرد تا اینکه بعد از پانزده روز به هلاکت رسید.


کلمات دیگر: