کلمه جو
صفحه اصلی

ضبه

فرهنگ فارسی

سوسمار ماده ٠ یا آهن در

لغت نامه دهخدا

( ضبة ) ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] ( ع اِ ) سوسمار ماده یا یک سوسمار. ( منتهی الارب ). ضبة المکون ؛ سوسمار که خایه بسیار دارد در شکم. ( مهذب الاسماء ). || شکوفه خرما که گل نکرده باشد. || پوست سوسمار که برای روغن پیراسته باشند. || آهنی است پهن که بدان در را بند کنند. ج ، ضَب ، ضِباب. || ( اِخ ) نام مردی است. || ( اِخ ) نام ماده شتر احبش بن قلع عنبری. ( منتهی الارب ).

ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است به تهامة. ( منتهی الارب ). نام زمینی است و گویند دیهی است بتهامه بکنار دریا بدان سوی شام ، و برابر آن ده دیگری است بنام بدا و آن ده یعقوب پیغمبر است. ( معجم البلدان ).

ضبة. [ ض َب ْ ب َ ]( اِخ ) ابن اد، عم تمیم بن مرّة است. ( منتهی الارب ).

ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] ( اِخ ) ابن ادّبن طابخةبن الیاس بن مضر. جدی جاهلی ، سعد و سعید از پسران ویند. مسکن ایشان در شمال نجد بود و در دوران اسلامی بعراق منتقل شدند و در جزیره ( جزیره فراتی ) سکونت گزیدند. گویند ضبة نخستین کسی است که گفت : «الحدیث ذوشجون » و «سبق السیف العذل »،و درباره مثل نخستین وی را حکایتی است. رجوع بمجمع الامثال میدانی والسبائک ص 23 شود.

ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] ( ع اِ ) سوسمار ماده. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || آهن در. حلقه در. بَش. پَش. آهن جامه. آهن که بر در زنند. ج ، ضباب. ( مهذب الاسماء ).

ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن ادّبن طابخةبن الیاس بن مضر. جدی جاهلی ، سعد و سعید از پسران ویند. مسکن ایشان در شمال نجد بود و در دوران اسلامی بعراق منتقل شدند و در جزیره (جزیره ٔ فراتی ) سکونت گزیدند. گویند ضبة نخستین کسی است که گفت : «الحدیث ذوشجون » و «سبق السیف العذل »،و درباره ٔ مثل نخستین وی را حکایتی است . رجوع بمجمع الامثال میدانی والسبائک ص 23 شود.


ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است به تهامة. (منتهی الارب ). نام زمینی است و گویند دیهی است بتهامه بکنار دریا بدان سوی شام ، و برابر آن ده دیگری است بنام بدا و آن ده یعقوب پیغمبر است . (معجم البلدان ).


ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] (ع اِ) سوسمار ماده یا یک سوسمار. (منتهی الارب ). ضبة المکون ؛ سوسمار که خایه بسیار دارد در شکم . (مهذب الاسماء). || شکوفه ٔ خرما که گل نکرده باشد. || پوست سوسمار که برای روغن پیراسته باشند. || آهنی است پهن که بدان در را بند کنند. ج ، ضَب ّ، ضِباب . || (اِخ ) نام مردی است . || (اِخ ) نام ماده شتر احبش بن قلع عنبری . (منتهی الارب ).


ضبة. [ ض َب ْ ب َ ] (ع اِ) سوسمار ماده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || آهن در. حلقه ٔ در. بَش . پَش . آهن جامه . آهن که بر در زنند. ج ، ضباب . (مهذب الاسماء).


ضبة. [ ض َب ْ ب َ ](اِخ ) ابن اد، عم تمیم بن مرّة است . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: