کلمه جو
صفحه اصلی

ضحیان

لغت نامه دهخدا

ضحیان. [ ض َح ْ ] ( اِخ ) قلعتی است که احیحةبن الجلاح در زمین قبابة برآورده است. ( معجم البلدان ).

ضحیان. [ ض َح ْ ] ( ع ص ) رجل ٌ ضحیان ؛ مردی که در وقت چاشت خورد. || یوم ٌ ضحیان ؛ روز روشن. || سراج ٌ ضحیان ؛ چراغ منیر. ( منتهی الارب ).

ضحیان. [ ض َح ْ ]( اِخ ) موضعی است میان نجران و تثلیث به راه یمن در کوتاه ترین راه میان حضرموت به مکّه. ( معجم البلدان ).موضعی است در راه حضرموت بطرف مکه. ( منتهی الارب ).

ضحیان. [ض َح ْ ] ( اِخ ) ابرق ضحیان ؛ موضعی است به دیار عرب.

ضحیان. [ض َح ْ ] ( اِخ ) عامربن النمربن سعد. رئیس ربیعه پیش از بنی شیبان ، و او را بدان جهت ضحیان گفته اند که چاشتگاه برای قضاء جلوس کردی. ( عقد الفرید ج 3 ص 307 ).

ضحیان . [ ض َح ْ ] (اِخ ) قلعتی است که احیحةبن الجلاح در زمین قبابة برآورده است . (معجم البلدان ).


ضحیان . [ ض َح ْ ] (ع ص ) رجل ٌ ضحیان ؛ مردی که در وقت چاشت خورد. || یوم ٌ ضحیان ؛ روز روشن . || سراج ٌ ضحیان ؛ چراغ منیر. (منتهی الارب ).


ضحیان . [ ض َح ْ ](اِخ ) موضعی است میان نجران و تثلیث به راه یمن در کوتاه ترین راه میان حضرموت به مکّه . (معجم البلدان ).موضعی است در راه حضرموت بطرف مکه . (منتهی الارب ).


ضحیان . [ض َح ْ ] (اِخ ) ابرق ضحیان ؛ موضعی است به دیار عرب .


ضحیان . [ض َح ْ ] (اِخ ) عامربن النمربن سعد. رئیس ربیعه پیش از بنی شیبان ، و او را بدان جهت ضحیان گفته اند که چاشتگاه برای قضاء جلوس کردی . (عقد الفرید ج 3 ص 307).



کلمات دیگر: