کلمه جو
صفحه اصلی

ضبعان

لغت نامه دهخدا

ضبعان. [ ض ِ ] ( ع اِ ) کفتار نر. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( منتخب اللغات ). ج ، ضباعین. || ضبعان اَمدر؛ کفتار نر کلان شکم برآمده هر دو پهلو. ( منتهی الارب ).

ضبعان. [ ض َ ] ( اِخ ) نام بلاد هوازن ، ذکر آن در شعر آمده است. ( معجم البلدان ). ضَبعان ؛ ( مثنی ) موضعی است. ( منتهی الارب ).

ضبعان. [ ض َ ب َ ] ( ع مص ) یازیدن ستور بازوها را در رفتن. ( منتهی الارب ). ضبوع. ضبع. دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. ( منتخب اللغات ).

ضبعان . [ ض َ ] (اِخ ) نام بلاد هوازن ، ذکر آن در شعر آمده است . (معجم البلدان ). ضَبعان ؛ (مثنی ) موضعی است . (منتهی الارب ).


ضبعان . [ ض َ ب َ ] (ع مص ) یازیدن ستور بازوها را در رفتن . (منتهی الارب ). ضبوع . ضبع. دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات ).


ضبعان . [ ض ِ ] (ع اِ) کفتار نر. (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). ج ، ضباعین . || ضبعان اَمدر؛ کفتار نر کلان شکم برآمده هر دو پهلو. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: