طاق و طارم : ما ببوش عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهایم سنب . ( مولوی )
طاق و طرنب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طاق و طرنب. [ ق ُ طُ رُمْب ْ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) طاق و ترم. طاق و ترنب. طاق و طرم. طاق و طارم. از لغات مترادفه است ، به معنی کرّ و فر و طمطراق و خودنمائی باشد. ( برهان ). فر و شکوه :
آمد ز پی عروس خواهی
با طاق و طرنب پادشاهی.
سر کجا که خود همی ننهیم سنب.
که نمی بینم مرا معذوردار.
آمد ز پی عروس خواهی
با طاق و طرنب پادشاهی.
نظامی.
ما ببوش و عارض و طاق و طرنب سر کجا که خود همی ننهیم سنب.
مولوی.
غلغل طاق و طرنب و گیرودارکه نمی بینم مرا معذوردار.
مولوی.
کلمات دیگر: