زن پهن تن خوش نما و نرم نازک اندام .
ضخمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ضخمة. [ ض َ م َ ] (ع ص ) تأنیث ضخم . ضخیم . سطبر هنگفت . ج ، ضخمات (به تسکین خاء، زیرا که صفت است ، و تحریک در اسم است و بس ). (منتهی الارب ).
ضخمة. [ ض ِ خ َم ْ م َ ] (ع ص ) (ص ) زن پهن تن خوش نما و نرم و نازک اندام . (منتهی الارب ).
( ضخمة ) ضخمة. [ ض َ م َ ] ( ع ص ) تأنیث ضخم. ضخیم. سطبر هنگفت. ج ، ضخمات ( به تسکین خاء، زیرا که صفت است ، و تحریک در اسم است و بس ). ( منتهی الارب ).
ضخمة. [ ض ِ خ َم ْ م َ ] ( ع ص ) ( ص ) زن پهن تن خوش نما و نرم و نازک اندام. ( منتهی الارب ).
ضخمة. [ ض ِ خ َم ْ م َ ] ( ع ص ) ( ص ) زن پهن تن خوش نما و نرم و نازک اندام. ( منتهی الارب ).
کلمات دیگر: