طالع سعد طالع مسعود طالع مبارک
طالع میمون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طالع میمون. [ ل ِ ع ِ م َ ] ( ترکیب وصفی ) طالع سعد. طالع مسعود. طالع مبارک. بخت نیک. اختر فیروز :
همی فزونی جوید آواره بر افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی.
تا تو شدی بطالع میمون سوار ملک.
امشبم طالع میمون و بخت همایون بدین بقعه رهبری کرد. ( گلستان ).
همه دعوی طالع میمونش
در معانی بدیع برهان باد.
همی فزونی جوید آواره بر افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی.
شهید بلخی یا پیروز مشرقی.
با تو پیاده خواند جهان آفتاب راتا تو شدی بطالع میمون سوار ملک.
مسعودسعد.
و آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. ( کلیله و دمنه ).امشبم طالع میمون و بخت همایون بدین بقعه رهبری کرد. ( گلستان ).
همه دعوی طالع میمونش
در معانی بدیع برهان باد.
؟
پیشنهاد کاربران
زمانی نیک و خوب
کلمات دیگر: