ضجوع . [ ض َ] (اِخ ) پشته ٔ معروفی است . سکونی گوید: آبی است و میان آن و سلمان سه میل فاصله است . (معجم البلدان ).
ضجوع
لغت نامه دهخدا
ضجوع . [ ض ُ ] (ع مص ) ضَجع.بر پهلو خفتن . پهلو بر زمین نهادن . (منتهی الارب ).
ضجوع. [ ض َ ] ( اِخ ) رحبه ای است مر بنی ابی بکربن کلاب را، و گویند موضعی است بنی اسد را، و نیز گفته اند رودباری است. ( معجم البلدان ).
ضجوع. [ ض َ] ( اِخ ) پشته معروفی است. سکونی گوید: آبی است و میان آن و سلمان سه میل فاصله است. ( معجم البلدان ).
ضجوع. [ ض َ ] ( اِخ ) بطنی از بنی کلاب. ( منتهی الارب ).
ضجوع. [ ض ُ ] ( ع مص ) ضَجع.بر پهلو خفتن. پهلو بر زمین نهادن. ( منتهی الارب ).
ضجوع. [ض ُ ] ( اِخ ) نام قبیلتی از بنی عامر. ( منتهی الارب ).
ضجوع . [ض ُ ] (اِخ ) نام قبیلتی از بنی عامر. (منتهی الارب ).
ضجوع . [ ض َ ] (اِخ ) بطنی از بنی کلاب . (منتهی الارب ).
ضجوع . [ ض َ ] (اِخ ) رحبه ای است مر بنی ابی بکربن کلاب را، و گویند موضعی است بنی اسد را، و نیز گفته اند رودباری است . (معجم البلدان ).
ضجوع . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) مَشکی که از گرانی آن بردارنده میل کند و راست نتواند رفت . (منتخب اللغات ). مشک گران که باعث گرانی مستقی را کژ گرداند. || دلو گشاده . (منتهی الارب ). دلو فراخ . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). || زن مخالف شوهر. (منتخب اللغات ). || مرد سست عقل و رأی . (منتهی الارب ). ضعیف رای . || ابر آهسته رو از بسیاری آب . (منتخب اللغات ). ابر آهسته رو جهت گرانی و کثرت آب . || ناقه که بگوشه و ناحیه چرا کند. (منتهی الارب ). شتر ماده که بکنار می چرد. (منتخب اللغات ). اشتر که بر کناره ٔ آب و گیاه چرا کند. (مهذب الاسماء). || چاه فراخ جوانب . (منتهی الارب ).