سیاه و سفید
ارقط
فرهنگ فارسی
سیاه و سفید
لغت نامه دهخدا
ارقط. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) حمیدبن مالک. وی بعلت آثاری که بچهره داشت به ارقط ملقب گردید و او شاعر اسلامی مجید است و مردی بخیل بود.ابوعبیده گوید: بخیلان عرب چهاراند: حطیئة و حمید ارقط و ابوالاسود الدؤلی و خالدبن صفوان. ارقط راست :
قد اغتدی و الصُبح محمَرّالطّرر
واللیل یحدوه تباشیرالسحر
و فی توالیه نجوم کالشرر
بسُحق المیعة میال العذر
کأنه یوم الرهان المحتضر
و قد بدا أول شخص یُنتظر
دون اثابی من الخیل زمر
ضار غدا ینفض ُ صیبان المطر
عن زف ِ ملحاح بعید المنکدر
اقنی تظل طیره علی حذر
یلذن منه تحت افنان الشجر
من صادق الودق طروح بالبصر
بعید توهیم الوقاع و النظر
کأنما عیناه فی حرفی حجر
بین مآق لم تخرق بالابر.
و در وصف افعی گوید :
منهرت الشدق رقود الضحی
سار طمور بالدجنات
و تارة تحسبه میتا
من طول اطراق و اخبات
یسبته الصبح و طوراً له
نفخ و نقب فی المغارات.
( معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 155 و 156 ).
ارقط. [ اَ ق َ ] (اِخ ) حمیدبن مالک . وی بعلت آثاری که بچهره داشت به ارقط ملقب گردید و او شاعر اسلامی مجید است و مردی بخیل بود.ابوعبیده گوید: بخیلان عرب چهاراند: حطیئة و حمید ارقط و ابوالاسود الدؤلی و خالدبن صفوان . ارقط راست :
قد اغتدی و الصُبح محمَرّالطّرر
واللیل یحدوه تباشیرالسحر
و فی توالیه نجوم کالشرر
بسُحق المیعة میال العذر
کأنه یوم الرهان المحتضر
و قد بدا أول شخص یُنتظر
دون اثابی ّ من الخیل زمر
ضار غدا ینفض ُ صیبان المطر
عن زف ِّ ملحاح بعید المنکدر
اقنی تظل طیره علی حذر
یلذن منه تحت افنان الشجر
من صادق الودق طروح بالبصر
بعید توهیم الوقاع و النظر
کأنما عیناه فی حرفی حجر
بین مآق لم تخرق بالابر.
و در وصف افعی گوید :
منهرت الشدق رقود الضحی
سار طمور بالدجنات
و تارة تحسبه میتا
من طول اطراق و اخبات
یسبته الصبح و طوراً له
نفخ و نقب فی المغارات .
(معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 155 و 156).
ارقط. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) پیسه . (منتهی الأرب ). سیاه و سفید. آنکه نقطه های سپید و سیاه دارد. سیاه با خالهای سپید. آنچه بر او نقشهای سیاه سپید باشد. هر سیاهی که در آن نقطه های سپید باشد. || سیاه خجک سپیدی آمیخته . مؤنث : رَقْطاء. (منتهی الأرب ). گل باقلی . || پلنگ . (بحر الجواهر). پلنگ پیسه . (منتهی الأرب ). || مار. مار بنقطه ها. || اسب که نقطه های خرد دارد. (مهذب الاسماء)، مخالف باقی رنگ وی . ارقش . || یوز پیسه . (منتهی الأرب ).