جبجب. [ ج َ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) زمین هموار. ( منتهی الارب ).
جبجب. [ ج ُ ج ُ ] ( اِخ ) آبی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ). آب معروفی است در نواحی یمامه. ( معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ):
فانی له سلمی اذا حل و انتوی
بحلوان و احتلت بمزج و جیجب.
بجبجب و عن یمین جبجب.
جبجب. [ ج ُ ج ُ ] ( اِخ ) آبی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ). آب معروفی است در نواحی یمامه. ( معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ):
فانی له سلمی اذا حل و انتوی
بحلوان و احتلت بمزج و جیجب.
الاحوص ( از معجم البلدان ).
یا دار سلمی بدیار یثرب بجبجب و عن یمین جبجب.
الراجز ( از معجم البلدان ).