کلمه جو
صفحه اصلی

جبجب

لغت نامه دهخدا

جبجب. [ ج َ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) زمین هموار. ( منتهی الارب ).

جبجب. [ ج ُ ج ُ ] ( اِخ ) آبی است نزدیک مدینه. ( منتهی الارب ). آب معروفی است در نواحی یمامه. ( معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ):
فانی له سلمی اذا حل و انتوی
بحلوان و احتلت بمزج و جیجب.
الاحوص ( از معجم البلدان ).
یا دار سلمی بدیار یثرب
بجبجب و عن یمین جبجب.
الراجز ( از معجم البلدان ).

جبجب . [ ج َ ج َ ] (ع ص ، اِ) زمین هموار. (منتهی الارب ).


جبجب . [ ج ُ ج ُ ] (اِخ ) آبی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ). آب معروفی است در نواحی یمامه . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ):
فانی له سلمی اذا حل و انتوی
بحلوان و احتلت بمزج و جیجب .

الاحوص (از معجم البلدان ).


یا دار سلمی بدیار یثرب
بجبجب و عن یمین جبجب .

الراجز (از معجم البلدان ).




کلمات دیگر: