چراغ بر افروختن و چراغ بر گرفتن و چراغ روشن کردن .
چراغ برکردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چراغ برکردن. [ چ َ / چ ِ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چراغ برافروختن و چراغ برگرفتن و چراغ روشن کردن.چراغ افروختن و چراغ سوختن. ( آنندراج ) :
دل گم شد از من بی سبب برکن چراغ و دل طلب
چون یافتی بگشای لب کاینک دل صدچاک تو.
چراغی دگر برکند هر چراغ.
اگر تو در دل شبها چراغ برنکنی.
در آفتاب نشاید چراغ برکردن.
دل گم شد از من بی سبب برکن چراغ و دل طلب
چون یافتی بگشای لب کاینک دل صدچاک تو.
خاقانی.
ز نورش چو مشعل فروزد ایاغ چراغی دگر برکند هر چراغ.
ظهوری ( از آنندراج ).
بروشنائی دل ،راز نه فلک خوانی اگر تو در دل شبها چراغ برنکنی.
صائب ( از آنندراج ).
ز شرم روی تو خورشید برنمیآیددر آفتاب نشاید چراغ برکردن.
عصمت ( از فرهنگ ضیاء ).
|| کنایه از رسیدن بدولت. ( آنندراج ). رجوع به چراغ برافروختن و چراغ روشن کردن شود.کلمات دیگر: