کلمه جو
صفحه اصلی

جبابی

لغت نامه دهخدا

جبابی. [ ج ِ بی ی ] ( ع ص نسبی ) جبه فروش. ( ناظم الاطباء ).

جبابی. [ ج ِ ] ( اِخ ) احمدبن عبداﷲ محدث ، زیرا که جبه می فروخت. ( ناظم الاطباء ).

جبابی. [ ج ِ ] ( اِخ ) احمدبن خالدبن یزید جبایی مکنی به ابوعمرو. ابوسعیدبن یونس در تاریخ مصر او را یاد کرده و گوید احمدبن خالد معروف به ابن الجباب اندلسی است و در قرطبه بسال 312 هَ.ق. درگذشته است.از اسحاق بن ابراهیم دبری و علی بن عبدالعزیز و جز این دو روایت کند. دارقطنی گوید: وی در اندلس حدیث میگفت و بسال 322 هَ.ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی ).

جبابی . [ ج ِ ] (اِخ ) احمدبن خالدبن یزید جبایی مکنی به ابوعمرو. ابوسعیدبن یونس در تاریخ مصر او را یاد کرده و گوید احمدبن خالد معروف به ابن الجباب اندلسی است و در قرطبه بسال 312 هَ .ق . درگذشته است .از اسحاق بن ابراهیم دبری و علی بن عبدالعزیز و جز این دو روایت کند. دارقطنی گوید: وی در اندلس حدیث میگفت و بسال 322 هَ .ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ).


جبابی . [ ج ِ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲ محدث ، زیرا که جبه می فروخت . (ناظم الاطباء).


جبابی . [ ج ِ بی ی ] (ع ص نسبی ) جبه فروش . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: