سلم بن فریدون را که پادشاه خاور بوده خاور خدای گفتندی .
خاور خدای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خاور خدای. [ وَ خ ُ ]( اِ مرکب ) خداوند خاور و پادشاه خاور یعنی نواحی شرقی ایران. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). خاور خدیو.
خاور خدای. [ وَ خ ُ ] ( اِخ ) سلم بن فریدون را که پادشاه خاور ( نواحی مشرق ایران ) بوده خاور خدای گفتندی. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) :
بنخجیر دارد همه روز رای
نیندیشد از تخت خاور خدای.
بخاور خدای و بسالار چین.
همی خواندندیش خاور خدای.
خاور خدای. [ وَ خ ُ ] ( اِخ ) سلم بن فریدون را که پادشاه خاور ( نواحی مشرق ایران ) بوده خاور خدای گفتندی. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) :
بنخجیر دارد همه روز رای
نیندیشد از تخت خاور خدای.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت شاه زمین بخاور خدای و بسالار چین.
فردوسی.
بتخت کیان اندر آورد پای همی خواندندیش خاور خدای.
فردوسی.
خاور خدای . [ وَ خ ُ ] (اِخ ) سلم بن فریدون را که پادشاه خاور (نواحی مشرق ایران ) بوده خاور خدای گفتندی . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) :
بنخجیر دارد همه روز رای
نیندیشد از تخت خاور خدای .
یکی نامه بنوشت شاه زمین
بخاور خدای و بسالار چین .
بتخت کیان اندر آورد پای
همی خواندندیش خاور خدای .
بنخجیر دارد همه روز رای
نیندیشد از تخت خاور خدای .
فردوسی .
یکی نامه بنوشت شاه زمین
بخاور خدای و بسالار چین .
فردوسی .
بتخت کیان اندر آورد پای
همی خواندندیش خاور خدای .
فردوسی .
خاور خدای . [ وَ خ ُ ](اِ مرکب ) خداوند خاور و پادشاه خاور یعنی نواحی شرقی ایران . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). خاور خدیو.
کلمات دیگر: