کلمه جو
صفحه اصلی

راجان

فرهنگ فارسی

یکی از دهات ناحیه وره از توابع قم . یا دهی در ناحیه و ازین طسوج از توابع قم بوده است .

لغت نامه دهخدا

راجان. ( اِخ ) یا آئیریک جد زردشت. رجوع به نسب نامه زردشت ج 1 برابر ص 69 مزدیسنا شود.

راجان. ( اِخ ) یکی از دهات ناحیه وره از توابع قم. رجوع بتاریخ قم ص 138 شود. || دهی در ناحیه وازین طسوج از توابع قم بوده است. رجوع به تاریخ قم ص 119 شود.

راجان . (اِخ ) یا آئیریک جد زردشت . رجوع به نسب نامه ٔ زردشت ج 1 برابر ص 69 مزدیسنا شود.


راجان . (اِخ ) یکی از دهات ناحیه ٔ وره از توابع قم . رجوع بتاریخ قم ص 138 شود. || دهی در ناحیه وازین طسوج از توابع قم بوده است . رجوع به تاریخ قم ص 119 شود.


پیشنهاد کاربران

راجان، راشان - واژه اوستایی و سانسکریت - نام پسرانه
برپایه اوستا ( مَزدَیَسنا ) و نسب نامه زرتشت:
نام نیای ( جدّ ) زرتشت

راج: راش - خرّم، سرسبز، دلپذیر، باصفا، نزه -
جوان، بُرنا، باوه، شاب، رسیده، نُونَوار، تازه -
زنده دل، قِبراق، چُست و چابک، چالاک، شاطر، فرز، سرزنده، سردِماغ، سرحال،
شاداب و با نشاط ( شَنگول و مَنگول ) ، دلخوش، سرخوش،
مشعوف، شادمان، خوشحال، خرسند، خشنود، بَشاش -

ان: در اینجا پسوند اسم ساز و چشمگیر و برتری دهندگی

معنی: همیشه سر سبز و خرّم، دلپذیری و با صفا بودن، راه شادی و خوشبختی -
جوان شاداب و قِبراق، زنده دل و بهاری، انسان خوشبین و نیک اندیش -
زبر و زرنگ، زبردست، تَردست، زیرک، باهوش



کلمات دیگر: