کلمه جو
صفحه اصلی

ذاج

لغت نامه دهخدا

ذاج. [ ذاج ج ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ذج . آینده از راه. قادم از سفر. || آشامنده آب.

ذأج. [ ذَءْج ْ ] ( ع مص ) ذئجه ذاجاً؛ جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را.و اندک اندک آشامیدن آب را. ( از اضداد است ). || ذأج عصفور؛ ذبح آن. || ذأج سقا؛ دریدن مشک. || دمیدن در مشک. || پاره کردن مشک. || ذأج ورد؛ سرخ شدن گل.

ذاج . [ ذاج ج ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذج ّ. آینده ٔ از راه . قادم از سفر. || آشامنده ٔ آب .



کلمات دیگر: