کلمه جو
صفحه اصلی

متمهل

لغت نامه دهخدا

متمهل. [ م ُ ت َ م َهَْ هَِ ] ( ع ص ) درنگ کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ملایم و کاهل و آهسته. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تمهل شود.

متمهل. [ م ُ م َ هَِل ل ] ( ع ص ) ( از «ت م هَ ل » ) دراز و راست و خوش اندازه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

متمهل . [ م ُ ت َ م َهَْ هَِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملایم و کاهل و آهسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهل شود.


متمهل . [ م ُ م َ هَِل ل ] (ع ص ) (از «ت م هَ ل ») دراز و راست و خوش اندازه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: