کلمه جو
صفحه اصلی

متلمظ

لغت نامه دهخدا

متلمظ. [م ُ ت َ ل َم ْ م َ ] ( ع اِ ) محل تبسم و خنده. یقال : انه لحسن المتلمظ. ( ناظم الاطباء ). مُتَبَسَّم. ( از اقرب الموارد ) ( محیطالمحیط ).

متلمظ. [ م ُت َ ل َم ْ م ِ ] ( ع ص ) آن که زبان گرداگرد دهان برآوردبعد از طعام. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). تذوق. ( ازاقرب الموارد ). کسی که پس از غذا خوردن زبان را گرداگرد دهان میگرداند تا باقی مانده غذا را برداشته دهان را پاک کند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تلمظ شود.

متلمظ. [ م ُت َ ل َم ْ م ِ ] (ع ص ) آن که زبان گرداگرد دهان برآوردبعد از طعام . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). تذوق . (ازاقرب الموارد). کسی که پس از غذا خوردن زبان را گرداگرد دهان میگرداند تا باقی مانده ٔ غذا را برداشته دهان را پاک کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمظ شود.


متلمظ. [م ُ ت َ ل َم ْ م َ ] (ع اِ) محل تبسم و خنده . یقال : انه لحسن المتلمظ. (ناظم الاطباء). مُتَبَسَّم . (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط).



کلمات دیگر: