کلمه جو
صفحه اصلی

لکیک

لغت نامه دهخدا

لکیک. [ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) لشکر درهم پیوسته. || گوشت. ( منتهی الارب ). گوشت بی استخوان. ( بحرالجواهر ) ( مهذب الاسماء ). لخم. || درشت اندام پرگوشت. ج ، لکاک. || درختی است سست. ( منتهی الارب ). درختی ضعیف. ( مهذب الاسماء ).

لکیک. [ ل َ ] ( اِخ ) موضعی است در حزن بنی یربوع. ( منتهی الارب ).

لکیک . [ ل َ ] (اِخ ) موضعی است در حزن بنی یربوع . (منتهی الارب ).


لکیک . [ ل َ ] (ع ص ، اِ) لشکر درهم پیوسته . || گوشت . (منتهی الارب ). گوشت بی استخوان . (بحرالجواهر) (مهذب الاسماء). لخم . || درشت اندام پرگوشت . ج ، لکاک . || درختی است سست . (منتهی الارب ). درختی ضعیف . (مهذب الاسماء).



کلمات دیگر: