نخس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نخس. [ ن َ ] ( ع مص ) درخستن سرین یا پهلوی ستور را به چوب و مانند آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سیخونک زدن بر چارپا برای به حرکت درآوردن آن. || راندن شتر و چارپایان را با درخستن سرین آنها به چوب. ( از منتهی الارب ). راندن. ( از آنندراج ). || برانگیختن. و ازعاج. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ): نخس بفلان ؛ هیجه و ازعجه. ( اقرب الموارد ). || به پای برکندن چیزی را. ( منتهی الارب ). || خاراندن دو شاخ بز کوهی از جانب درازای آنها سرین آن را. ( اقرب الموارد ). || نخاس در سوراخ بکره کردن تا تنگ گردد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کم گردیدن گوشت ستور. ( از منتهی الارب ): نخس لحمه ( به صیغه مجهول )؛ کم گردید گوشت وی. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
نخس . [ ن َ ] (اِ) پژمردگی از رنج و اندوه و باختگی رنگ و لاغری و ضعیفی . (ناظم الاطباء).
نخس . [ ن َ ] (ع مص ) درخستن سرین یا پهلوی ستور را به چوب و مانند آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سیخونک زدن بر چارپا برای به حرکت درآوردن آن . || راندن شتر و چارپایان را با درخستن سرین آنها به چوب . (از منتهی الارب ). راندن . (از آنندراج ). || برانگیختن . و ازعاج . (از المنجد) (از اقرب الموارد): نخس بفلان ؛ هیجه و ازعجه . (اقرب الموارد). || به پای برکندن چیزی را. (منتهی الارب ). || خاراندن دو شاخ بز کوهی از جانب درازای آنها سرین آن را. (اقرب الموارد). || نخاس در سوراخ بکره کردن تا تنگ گردد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || کم گردیدن گوشت ستور. (از منتهی الارب ): نخس لحمه (به صیغه ٔ مجهول )؛ کم گردید گوشت وی . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).