کلمه جو
صفحه اصلی

بدغ

لغت نامه دهخدا

بدغ. [ ب َ ] ( ع مص ) شکستن چهارمغز و بادام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شکستن گردکان و بادام. ( ناظم الاطباء ). شکستن گردو و بادام. ( از اقرب الموارد ).

بدغ. [ ب َ دَ ] ( ع مص ) آلوده شدن به نجاست و شر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). بطغ. ( یادداشت مؤلف ): بدغ بالعذرة بدغاً و کذا بالشر. ( ناظم الاطباء ). بدغ بالعذرة؛ آلوده شد بنجاست. بدغ بالشر؛ دچار شر شد. ( یادداشت مؤلف ). || رفتن بر سرین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفتن به سرین. کون خیزه کردن. ( یادداشت مؤلف ). || در جامه ریدن. ( آنندراج ). در جامه پلیدی کردن. ( یادداشت مؤلف ) .

بدغ. [ ب ِ ] ( ع ص ) آنکه در جامه ریَد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تناور فربه.( از ذیل اقرب الموارد ). و رجوع به ماده زیر شود.

بدغ. [ ب َ دِ ] ( ع ص ) فربه ونیکوحال. ( ناظم الاطباء ). تناور. فربه. ( از ذیل اقرب الموارد ). ج ، بدغون. ( ناظم الاطباء ): و هم بدغون ؛ یعنی آنها فربه اند و خوش دارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || مرد آلوده به نجاست و آلوده به بدی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). معیب. ( از ذیل اقرب الموارد ).

بدغ . [ ب َ ] (ع مص ) شکستن چهارمغز و بادام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکستن گردکان و بادام . (ناظم الاطباء). شکستن گردو و بادام . (از اقرب الموارد).


بدغ . [ ب َ دَ ] (ع مص ) آلوده شدن به نجاست و شر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بطغ. (یادداشت مؤلف ): بدغ بالعذرة بدغاً و کذا بالشر. (ناظم الاطباء). بدغ بالعذرة؛ آلوده شد بنجاست . بدغ بالشر؛ دچار شر شد. (یادداشت مؤلف ). || رفتن بر سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رفتن به سرین . کون خیزه کردن . (یادداشت مؤلف ). || در جامه ریدن . (آنندراج ). در جامه پلیدی کردن . (یادداشت مؤلف ) .


بدغ . [ ب َ دِ ] (ع ص ) فربه ونیکوحال . (ناظم الاطباء). تناور. فربه . (از ذیل اقرب الموارد). ج ، بدغون . (ناظم الاطباء): و هم بدغون ؛ یعنی آنها فربه اند و خوش دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). || مرد آلوده به نجاست و آلوده به بدی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). معیب . (از ذیل اقرب الموارد).


بدغ . [ ب ِ ] (ع ص ) آنکه در جامه ریَد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تناور فربه .(از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ زیر شود.



کلمات دیگر: