موضعی است در بادیه العرب
احفار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
احفار. [ اِ ] ( ع مص ) اِحفارِ صبی ؛ افتادن چهار دندان پیشین کودک ، دو از بالا و دو از زیر. || احفارِ مُهر؛ افتادن دندانهای ثنایا و رباعیات کُرّه. ( منتهی الارب ). || اِحفارِ کسی چاهی را؛ یاری دادن کسی را در کندن چاه. ( منتهی الارب ).
احفار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَفَر.
احفار. [ اَ ] ( اِخ ) موضعی است در بادیةالعرب. ( مراصد ).
احفار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَفَر.
احفار. [ اَ ] ( اِخ ) موضعی است در بادیةالعرب. ( مراصد ).
احفار. [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در بادیةالعرب . (مراصد).
احفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَفَر.
احفار. [ اِ ] (ع مص ) اِحفارِ صبی ؛ افتادن چهار دندان پیشین کودک ، دو از بالا و دو از زیر. || احفارِ مُهر؛ افتادن دندانهای ثنایا و رباعیات کُرّه . (منتهی الارب ). || اِحفارِ کسی چاهی را؛ یاری دادن کسی را در کندن چاه . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: