کلمه جو
صفحه اصلی

بذح

لغت نامه دهخدا

بذح . [ ب َ ] (ع اِ) کفتگی . شکاف . شق . (از اقرب الموارد). جای شقوق . (منتهی الارب ). جای شکافته . (شرح قاموس ). جای شقاق دست و پا. (ناظم الاطباء) ج ، بذوح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


بذح. [ ب َ ] ( ع مص ) شکافتن زبان شتربچه را تا شیر نمکد: بذح لسان الفصیل. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بازکردن پوست را از رگ : بذح الجلد عن العرق. || چیزی دادن : لوسألتهم ما بذحوا بشی یعنی اگر سؤال کنی از ایشان ندهند چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ) ( از ذیل اقرب الموارد ).

بذح. [ ب َ ] ( ع اِ ) کفتگی. شکاف. شق. ( از اقرب الموارد ). جای شقوق. ( منتهی الارب ). جای شکافته. ( شرح قاموس ). جای شقاق دست و پا. ( ناظم الاطباء ) ج ، بذوح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

بذح. [ ب َ ذَ ] ( ع اِ ) خراش ران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بذح . [ ب َ ] (ع مص ) شکافتن زبان شتربچه را تا شیر نمکد: بذح لسان الفصیل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازکردن پوست را از رگ : بذح الجلد عن العرق . || چیزی دادن : لوسألتهم ما بذحوا بشی ٔ یعنی اگر سؤال کنی از ایشان ندهند چیزی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد).


بذح . [ ب َ ذَ ] (ع اِ) خراش ران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: