بکارگماشتن , گرفتن , استخدام کردن , نامزدکردن , متعهد کردن , از پيش سفارش دادن , مجذوب کردن , درهم انداختن , گيردادن , گروگذاشتن , گرودادن , ضامن کردن , عهد کردن , قول دادن
اشغل
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
اشغل. [ اَ غ َ ] ( ع ن تف )درکارتر. مشغول تر. شُغِل َ عنه بکذا ( بصیغه مجهول )؛یعنی از آن بدین سرگرم شد و گویند: ما اشغله ( بصیغه تعجب ) و این شاذ است زیرا از مجهول صیغه تعجب بنانمیشود زیرا بصیغه اسم مفعول است و تعجب از فعل فاعل است. همچنین صفت تفضیل هم مانند تعجب است در کلیه احکام و بنابراین «هو اشغل من ذات النحیین » که از امثال سایره است شاذ است. ( از قطر المحیط ). و هم در مثل : اشغل من مرضع بهم ثمانین نیز آمده است. رجوع به احمق راعی ضأن ثمانین در مجمع الامثال میدانی شود.
کلمات دیگر: