( صفت ) ۱ - منسوب به مخدوم. ۲ - عنوانی برای تعظیم مخدوم : و این کتاب را ... بیمن دولت حضرت مخدومی شهریاری از تازی با فارسی نقل کرد .
مخدومی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مخدومی. [ م َ ] ( حامص )سروری. بزرگی. مخدوم بودن. فرمانروائی :
سربلندان چون به مخدومی رسند
خادمی خاک پست خود کنند.
سربلندان چون به مخدومی رسند
خادمی خاک پست خود کنند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 882 ).
و رجوع به مخدوم معنی اول شود.پیشنهاد کاربران
مخدومی : سروری ، ریاست .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 229 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 229 ) .
کلمات دیگر: