کلمه جو
صفحه اصلی

موریس ای گودمن

دانشنامه عمومی

موریس ای. گودمن (زاده ۹ نوامبر ۱۹۴۵) نویسنده و سخنران انگیزشی اهل آمریکا است. گودمن پس از بهبودی از یک سقوط هواپیما، که موجب فلج شدن او شد و قادر به حرکت، تنفس، حرف زدن یا بلعیدن نبود، «مرد معجزه» لقب گرفت.
براساس خودزندگینامه ای که در سال ۱۹۸۵ منتشر کرد، گودمن در تابستان سال ۱۹۷۰ دانشگاه را رها کرده و بی هدف و انگیزه بود. سال ۱۹۳۷ در یک کتاب فروشی محلی کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید نوشتهٔ ناپلئون هیلو همین طور کتاب ها و نوارهایی از دیگر سخنرانان انگیزشی مانند زیگ زیگلار پیدا کرد. بدنبال آن گودمن به عنوان حرفه تمام عمرش وارد صنعت بیمه شد، جایی که عمویش هم کار می کرد. در طی ده سال، او شرکت خودش، موریس گودمن و همکارانش را اداره می کرد.
در ماه مارس سال ۱۹۸۱، گودمن گواهینامهٔ خلبانی خود را دریافت کرده و هواپیمای خودش، یک سسنا ۱۷۲ را خریداری کرد. در ۱۰ مارس ۱۹۸۱ گودمن به خلیج چساپیک و بخش جنوبی شبه جزیره دیلماروا پرواز کرد. بدون هیچ هشداری، موتور هواپیما قدرتش را از دست داد. گودمن تلاش کرد هواپیما را به باند فرودگاه کیپ چارلز در ویرجینیا بازگرداند تا بتواند فرود اضطراری کند. هنگامی که به باند فرودگاه نزدیک شد، هواپیما با سیمهای برقی که در ارتفاع کمی قرار داشتند برخورد کرد، هواپیما به زمین سقوط کرده و واژگون شد. اولین و دومین مهرهٔ گردن گودمن شکسته و به طور کامل فلج شد. او قادر به نفس کشیدن، صحبت کردن و بلع غذا نبود و تنها با پلک زدن می توانست با دیگران ارتباط برقرار کند.
گودمن بعد از معالجات اولیه در بیمارستان محلی در نزدیک ناساوادوکس، ویرجینیا به بیمارستان عمومی نورفک در شهر نورفک، ویرجینیا منتقل شده و در آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفت. پت والدو، خواهر گودمن، متوجه شد که او با توجه به حرکت محدود چشم خود هوشیار است. والدو مجموعه ای از نمودارهایی را که حاوی الفبا و موضوعات مهم دیگری بود، ساخت. هر آیتم با شمارهٔ خاصی مرتبط بود. گودمن با توجه به اعداد مربوط به هر آیتم در هر نمودار چندین بار پلک زده و با این روش می توانست ارتباط محدودی داشته باشد.

نقل قول ها

موریس ای. گودمن (زاده ۹ نوامبر ۱۹۴۵) نویسنده و سخنران انگیزشی اهل آمریکا است.
• «اگر بخواهم زندگی ام را و آنچه که یک انسان قادر است در زندگی انجام دهد خلاصه کنم باید بگویم: یک فرد به همان چیزی تبدیل خواهد شد که به آن می اندیشد.»• «پزشکان معتقد بود که من تا آخر عمر یک زندگی گیاهی خواهم داشت. این تصوری بود که آن ها از من داشتند. اما مهم نبود آن ها چه فکر می کردند. آنچه اهمیت داشت این بود که من چه فکر می کردم.»• «من تصمیم گرفته بودم تا کریسمس آینده با پای خودم از بیمارستان بیرون بروم.»• «در ذهنم این صدا را می شنیدم که می گفت نفس بکش ... نفس بکش ...»• «من نمی توانستم به هیچ چیز اجازه دهم که به ذهنم راه یابد و مرا از هدف و تصوری که در ذهن داشتم دور کند.»• « تا زمانی که ذهن خود را در اختیار دارید، می توانید دوباره همه چیز را درست کنید.»از فیلم راز


کلمات دیگر: