کنایه از مشرف بر مرگ بودن
جان بسر بودن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جان بسر بودن. [ ب ِ س َ دَ ] ( مص مرکب )کنایه از مشرف بر مرگ بودن. ( بهار عجم ). سخت مضطرب و نگران بودن ، چنانکه بیمار در حال نزع :
همین نه لاله ز شوق تو داغ برجگر است
که شمع نیز ز سوز غم تو جان بسر است.
همین نه لاله ز شوق تو داغ برجگر است
که شمع نیز ز سوز غم تو جان بسر است.
محمد سعید اشرف ( از بهار عجم ).
رجوع به جان بسر و جان بسر شدن و جان بسر کردن شود.کلمات دیگر: