کلمه جو
صفحه اصلی

حباش

فرهنگ فارسی

صوری خود و پسرش حسن بن حباش محدثند

لغت نامه دهخدا

حباش . [ ح ُ ] (اِخ ) صوری . خود و پسرش حسن بن حباش محدثند. (منتهی الارب ).


حباش. [ ح َب ْ با ] ( اِخ ) جد والد محمدبن علی بن طرفان بیکندی. ( منتهی الارب ).

حباش. [ ح ُ ] ( اِخ ) صوری. خود و پسرش حسن بن حباش محدثند. ( منتهی الارب ).

حباش . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) جد والد محمدبن علی بن طرفان بیکندی . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: