( داستان آوردن ) حکایت کردن
داستان اوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( داستان آوردن ) داستان آوردن. [ وَ دَ ] ( مص مرکب ) حکایت کردن :
او سلیمان است و من موری بیادش زنده ام
زنده ماناد او کز او این داستان آورده ام.
او سلیمان است و من موری بیادش زنده ام
زنده ماناد او کز او این داستان آورده ام.
خاقانی.
|| مکایده. مکر آوردن. دستان آوردن.کید کردن.کلمات دیگر: