کلمه جو
صفحه اصلی

تنهایی پرهیاهو

دانشنامه عمومی

تنهایی پرهیاهو (به چکی: Příliš hlučná samota) عنوان کتابی از بهومیل هرابال نویسنده اهل چک است. او این کتاب را در فاصله سال های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشت و از آن جا که در کشورش ممنوع القلم بود اثر در سال ۱۹۷۶ به صورت مخفیانه منتشر شد. اولین انتشار اثر در کشور چک به سال ۱۹۸۹ برمی گردد. داستان، برخلاف بیشتر آثار هرابال، در دوره سلطه نظام کمونیستی رخ می دهد.
نام اصلی انتخابیِ خود هرابال برای راوی آدم بود. همچنین در رمان تشابه هایی بین آدم در انجیل و راوی دیده می شود.
هرابال تنهایی پر هیاهو را پس تقلایش برای نجات از بیماری و شرایط بد سیاسی نوشته است. او ابراز کرد که این کتاب امیدبخش او برای زندگی بوده است.
پس از انتشار این کتاب هرابال حین غذا دادن به کبوتر هااز طبقهٔ پنجم بیمارستان به پایین افتاد. خودکشی از طبقهٔ پنجم و اینکه او چگونه انسان هایی که این راه را برای مرگ در نظر می گیرند در سایر آثار او و نامه هایی که نوشته است دیده می شود.
کتاب روایت تک گویی درونگرایانه یک کارگر پرس به نام آقای هانتا است. او در زیر زمینی مرطوب که انبار کاغذ باطله است روزگار می گذراند و کتابهایی را که از سوی اداره سانسور به آن جا می آورند را خمیر می کند. آقای هانتا با خواندن این کتاب ها دنیا را به گونه ای دیگر می بیند.
به «قصهٔ عاشقانه» ی سی و پنج ساله اش که پا می گذاری، پر می شوی از کتاب. دنیایش در انبوه کتاب ها خلاصه شده _ و علی رغم ارادهٔ خودش دانشی به هم رسانده _ و آبجو _ آنقدر آبجو خورده که استخری با طول پنجاه متر یا به قد یک برکهٔ پرورش ماهی می شود _ می نوشد تا به قلب آنچه می خواند بهتر راه یابد. او به مدد کتاب فهمیده است آسمان از عاطفه بی بهره است _ نه آسمان عاطفه دارد و نه انسانِ اندیشمند _ کتاب را که می بیند با پیشبندش آن را پاک می کند، بازش می کند، عطر حروف چاپ شده اش را می نوشد، جملات زیبای کتاب را به دهان می اندازد و مثل آب نبات می مکد یا مثل لیکوری می نوشد. خواب هایش پر از کابوس کتاب است. برای کتاب هایش مراسم عشای ربانی به جا می آورد…
«تنهایی پر هیاهو» داستانی روانکاوانه_ فلسفی است، که از شخصیت هانتا و افکارش سخن می گوید. اما در این بین گاهی به موارد سیاسی_اجتماعی نیز اشاره می کند. «اگر کسی می خواست کتابی را خمیر کند، باید سر آدم ها را زیر پرس می گذاشت، ولی این کار فایده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می شود… تفتیش کننده های عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتاب ها را می سوزانند…» که اشاره به ممنوعیت کتاب ها و خفقان فرهنگیِ دوره ای از زندگی نویسنده دارد. هانتا کارگری روشن فکر از کشور چک _ کشوری سوسیالیستی _ است و این عاملی می شود تا خواننده در ذهن از او یک فعال سیاسی بسازد. بهومیل در داستان از طنز پنهانی بهره می گیرد؛ گویی نویسنده دخالتی در این طنز نداشته و روند داستان و خود شخصیت ها چنین موقعیت هایی را به وجود می آورند. طنز موقعیت.انتخاب راویِ اول شخص، زاویه ی دید مناسبی برای خواننده ایجاد می کند و تمام لحظات تنهایی راوی برایش ملموس تر می شود.بعضی از جملات مکرر تکرار می شوند که ترجیع بند داستان را می سازند. آنقدر که وقتی به «سی و پنج سال است که …» برمی خوری خستگی سی و پنج ساله را در تن ات حس می کنی و جملهٔ دیگر: «آسمان عاطفه ندارد.» نویسنده این گونه به روزها و سال های زندگی اشاره می کند که از پشت هم می آیند و می روند بی هیچ تغییری. هانتا تمام حواسش به عشقبازی با کتاب هاست و آسمان اش تکه ای خاکستری است از حفرهٔ بالای زیرزمین، زیرزمین نموری که در آن کار می کند.دنیای هانتا پر از کتاب است، پر از ولع خوانش کتاب، جمع آوری کتاب های قوی ادبی و فلسفی، اگر چه دنیای اش تکراری است اما این عشق به او شادی می بخشد، به زندگی اش روح می دهد و سرشاری عمیقی از خواندن کتاب ها. پرس کردن کتاب ها هم دنیایی دارد، او بهترین صفحات کتاب را برای پرس باز می کند. تنها راه نفس عمیق در آن زیرزمین نمور و پر از موش برای او کتاب است و بس. وقتی از پرس کتاب حرف می زند انگار آن ها آدم هایی هستند که دستگاه، جسم و روح شان را می بلعد و استخوان های شان را می شکند. سر و کلهٔ پرس عظیم الجثه که پیدا می شود دنیای هانتا نیز تغییر می کند. به عشوه گری های کتاب ها اعتنایی نمی کند «نه، نه، به هیچ کتاب نباید نگاه کنی. مثل جلادی بی عاطفه باش».هانتا مشروب خوار قهاریست بطری ها را یکی پس از دیگری خالی می کند برای بهتر فکر کردن «سی و پنج سال هم هست که دارم بی وقفه آبجو می خورم. نه آن که از این کار خوشم بیاید. از میخواره ها بیزارم. می نوشم تا بهتر فکر کنم، تا به قلب آنچه می خوانم بهتر راه یابم…» و آنگاه که با آمدن دستگاه پرس عظیم الجثه پا به دنیای دیگری می گذارد مشروب خواری اش برای فرار است، برای فراموشی، برای دیدن دنیای زیبای کتاب ها در رؤیا.اگر چه داستان یکسره از سر و صدا پر است_ فش فش جریان آب، هلهلهٔ سیفون کشیدهٔ توالت ها، قل قل آهنگین دستشویی ها و جریان کف آلود وان حمام ها… _ و خون و بوی عرق و نم، اگر چه اثر دست های خونی و مگس له شده را بر پیشانی هانتا کاملاً حس می کنی و موش هایی که در آن زیرزمین نمور زندگی می کنند و گاهی از آستین و لباس هانتا بیرون می زنند، اگر چه هانتا مدت ها حمام نمی رود و تمام این صحنه ها موبه مو جلوی چشمانت رژه می روند، اما جمله هایی که خون او را به جوش می آورد تو را نیز متلذذ می کنند، آن جمله از کتاب کانت: «دو چیز ذهن مرا مدام با اعجابی فزاینده و از نو، پر می کند: آسمان پرستارهٔ بالای سرم و قانون اخلاقی درون وجودم» یا جمله ای از کتاب تئوری آسمان های کانت: «در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان، به نام زبانی بی نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه هایی سخن می گوید که می فهمی ولی نمی توانی وصف کنی."«تنهایی پر هیاهو» در تک گویی باقی نمی ماند. هانتا از مانچا، دختران کولی، کارفرما، کشیش و … نیز سخن می گوید. نه صرفاً معرفی سطحی که آن ها را چنان بیان می کند تا به شخصیت های چند بعدی تبدیل شوند. قسمتی از داستان در رابطه با شخصیت مانچا چنین می گوید: «فکرم متوجهٔ مانچا بود که بدون آنکه خودش بداند به چیزی تبدیل شده بود که به خواب هم نمی دید، که به حدی دست یافته بود که هیچ کس را به آن دسترسی نبود.»هانتا با اینکه بسیار تکرار کرده بود آسمان عاطفه ندارد، اعتراف می کند «نه، آسمان عاطفه ندارد، ولی احتمالاً چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است، چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام.»فصل هفتم به پایان می رسد و به اندوه تنهایی عمیق هانتا فکر می کنی بسیاری از جمله ها برایت نوستالژی خوش دوران کودکی است و به خوبی حس اش کرده ای؛ با او دیگر همراه شده ای که دوستانه به تو یادآوری می کند: «رفیق، از اینجا به بعد دیگر به امید حق رها شده ای. دیگر خودت هستی و خودت…»

نقل قول ها

تنهایی پرهیاهو (به انگلیسی: Too Loud a Solitude) رمانی نوشته بهومیل هرابال است.
• این مگسهای دیوانه از این عقیده دستبردار نبودند که عمر خوش، و زیباترین و پرشکوهترین شکل زندگی آن است که در میان خون فاسد و گندیده بگذرد.• از او خواستم که مرا ببخشد، زیرا که من در هر موردی، برای هر چه در هرکجا اتفاق می افتد، به خاطر تمام وقایع ناگواری که در روزنامه ها می خوانم، شخص خودم را گناهکار می دانم و حس می کنم که تمام این اتفاقات زیر سر من است.• تفتیش کنندگان عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتابها را می سوزانند، چون اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد، در کار سوختن فقط از آن خنده ای آرام شنیده می شود، زیرا که کتاب درست و حسابی به چیزی بالاتر و ورای خودش اشاره دارد.• آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتابهایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم حفظ کنم.• در آن ها مردانی با تحصیلات عالی، مثل سگی که به لانه اش، به شغل های خود زنجیرشده اند. مردانی که به صورت نوعی تحقیق جامعه شناسانه، تاریخچه زمانه خویش را می نویسند و من از آن ها بود که آموختم چگونه طبقه متوسط تحصیل کرده و اهل مطالعه نزول کرد، چطور طبقه کارگر از اعماق به سطح اجتماع آماده و طبقه نخبه و دانشگاه دیده، در مقام کارگر چطور ادای وظیفه می کند.• حالتم درست حالت آن گروه راهبانی است که وقتی فهمیدند که کپرنیک سلسله قوانین فضایی ای را، متفاوت با آنچه قبلاً رایج بود، کشف کرده و به موجب این قوانین کره زمین دیگر مرکز کائنات نیست؛ عاجز از تصور کائناتی متغایر با آنچه تا آن زمان با آن و در آن زیسته بودند، دسته جمعی دست به خودکشی زدند.• هر آنچه در این دنیا می بینیم حرکتی توأمان به پیش و به پس دارد، مثل دم آهنگری، مثل دیوارهای دستگاه پرس من. همه چیز با فشار یک دکمه سبز یا سرخ در جهت مخالف مسیر قبلی خود به حرکت درمی آید، و این است آنچه چرخ این جهان را به حرکت وامی دارد.• تا کاملاً از پا درنیامده ایم جوهر واقعی خود را بروز نمی دهیم.• همیشه از این کلام هگل حیرت می کردم که می گفت: تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد، وضعیت متحجر است، وضع بی تحرک مرگ، و تنها چیزی که ارزش شادمانی دارد وضعی است که در آن نه تنها فرد، که کل جامعه، در حال مبارزه ای مدام، برای توجیه خویش است. مبارزه ای که به وساطت آن جامعه بتواند جوان شود و به اشکال زندگی جدیدی دست یابد.• طبیعت رحیم، با وحشتی روبه رویشان کرده بود، شدیدتر از درد که در لحظه حقیقت به سراغ یک موجود می آید، وحشتی آنچنانکه هر نوع حس امن را از میان می برد.• «سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این " قصه عاشقانه" من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر می کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی درآمده ام که طی این سالها سه تُنی از آنها را خمیر کرده ام. سبویی هستم پُر از آب زندگانی و مُردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتابهایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم در این سی و پنج ساله گذشته حفظ کنم. چون من وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، یا مثل لیکوری می نوشم، تا آنکه اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگهایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد. به طور متوسط در هر ماه دو تُن کتاب خمیر می کنم، پس علی رغم اراده خودم دانش به هم رسانده ام و حالا می بینم که مغزم توده ای از اندیشه هاست که زیر پرس هیدرولیک برهم فشرده شده، و سرم چراغ جادوی علاء الدین که موها بر آن سوخته است، و می دانم که زمانه زیباتری بود آن زمان، که همه اندیشه ها در یاد آدمیان ضبط بود، و اگر کسی می خواست کتابی را خمیر کند، باید سر آدمها را زیر پرس می گذاشت، ولی این کار فایده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می شوند و آنها را مدام به همراه داریم. به عبارت دیگر، تفتیش کننده های عقاید و افکار در سراسر جهان، بیهوده کتابها را می سوزانند، چون اگر کتاب حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد، در کار سوختن فقط از آن خنده ای آرام شنیده می شود، چون که کتاب درست و حسابی به چیزی بالاتر و ورای خودش اشاره دارد...»• هرابال، بهومیل. تنهایی پرهیاهو. ترجمه پرویز دوایی. چاپ ششم. ۱۳۸۷ تهران. انتشارات کتاب روشن. ISBN 964-5709-52-0


کلمات دیگر: