کلمه جو
صفحه اصلی

برنهارد شلینک

دانشنامه عمومی

برنهارد شلینک (به آلمانی: Bernhard Schlink) (زاده ۶ ژوئیه ۱۹۴۴) نویسنده و قاضی آلمانی است. از ویژگی های آثار او پرداختن به دوران ناسیونال-سوسیالیسم و جنگ است. رمان کتاب خوان معروف ترین اثر شلینک است که به زبان فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است.
Bernhard Schlink (Deutsche Biographie) (آلمانی)
شلینک تا کنون کتاب های زیادی در رابطه با تاریخ معاصر آلمان نوشته است. آخرین رمان او به نام «آخر هفته» که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد، دربارهٔ یکی از اعضای فراکسیون ارتش سرخ است که پس از آزادی از زندان، در دیدار با دوستانش در ویلایی در یک منطقه دورافتاده، وقایع گذشته را مرور می کند.
برنهارد شلینک در شهر بیلفلد آلمان از پدری آلمانی و مادری سوئیسی زاده شد. او در میان چهار فرزند خانواده، کوچکترین بود. شلینک از دو سالگی در هایدلبرگ بزرگ شد و تا پایان دوره متوسطه را در مدرسه ای شبانه روزی در این شهر گذراند. شلینک در دانشگاه های هایدلبرگ و برلین در رشته حقوق تحصیل کرد.
او در سال ۱۹۸۷ با انتشار رمانی جنایی به نام «تنبیه خود» به عنوان نویسنده ای موفق مورد توجه قرار گرفت. وی در سال ۱۹۹۵ رمان موفق و پرفروش کتابخوان را منتشر کرد. در سال ۲۰۰۸ فیلمی با همین نام با اقتباس از این رمان توسط استفن دالدری ساخته شد. او هم اکنون در برلین زندگی می کند.

نقل قول ها

برنهارد شلینک (به آلمانی: Bernhard Schlink) (زاده ۶ ژوئیه ۱۹۴۴) نویسنده و قاضی آلمانی است.
• «او تصور کرده بود که نوهٔ خواهرش برایش کتاب می خواند، فال ورق می گیرد و بافتنی می بافد… عمه زبان ایتالیایی بلد نبود و نوهٔ خواهر هم آلمانی نمی دانست. اما لوسیا استعداد عجیبی در نادیده گرفتن تفاوت زبان داشت. وقتی او از نردهٔ بین خانه، مرا به ایتالیایی صدا کرد و من به آلمانی جواب دادم که زبانش را نمی فهمم، او به حرفش ادامه داد؛ گویی کل حرفش را فهمیده ام و با او موافقم. بعد مدتی ساکت ماند. من از مدرسه گفتم که در آن زبان لاتین یادگرفته ام و ادامه داده ام. او برق شادی در چهره اش پیدا شد و امیدوارانه به من نگاه کرد. من هم به حرف زدن ادامه دادم. راجع به هر چه به ذهنم می رسید حرف زدم. آخرسر سعی کردم از کلمات لاتینی که طی دو سال یادگرفته بودم، جملات ایتالیایی درست کنم. او می خندید و من هم خندیدم. بعد پدربزرگ آمد و با او به ایتالیایی صحبت کرد. او مانند چشمه ای کلمات را بیرون می ریخت، می خندید و از خوشحالی فریاد می زد. چشمان سیاهش می درخشیدند. وقتی می خندید و سرش را تکان می داد، موهای فردار خرمایی اش به رقص درمی آمد. در من احساسی به جریان می افتاد که نمی دانستم چیست، ولی می دیدم که چه نیرویی دارد. اما لحظهٔ زیبای تنهایی دو نفره مان لوث شده بود، لوسیا به آن خیانت کرده بود. من شرمنده بودم. عذاب حسادت را می بایست بعداً سخت تر احساس کنم.»


کلمات دیگر: