کلمه جو
صفحه اصلی

بزاعه

لغت نامه دهخدا

بزاعة. [ ب َ ع َ ] (ع مص ) ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک . (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظریف شدن . (تاج المصادر بیهقی ).


بزاعة. [ ب ُ / ب ِ ع َ ] (اِخ ) شهری است مابین حلب و منج . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان شود.


نقل قول ها

بِزاعه شهری در استان حلب، سوریه.
• «جایگاهی است با خاکِ پاک و زمینی فراخناک، از شهرها کوچکتر و از روستاها بزرگتر، بازاری دارد سرشار از وسایل و ابزار و اسباب کار اصحاب سفر و تجارتخانه های ارباب حَضَر. بر فرادست آن دژی است بزرگ و استوار…» -> ابن جبیر، در ۱۲ ربیع الاول ۵۸۰/ ۲۲ ژوئن ۱۱۸۴


کلمات دیگر: