کلمه جو
صفحه اصلی

بیگانگی


مترادف بیگانگی : غربت، غریبی، ناآشنایی، نامحرمی، نامانوسی

متضاد بیگانگی : آشنایی، انس

فارسی به انگلیسی

foreignness, alienation


strangeness


فارسی به عربی

عزل

مترادف و متضاد

غربت، غریبی، ≠ آشنایی، انس


ناآشنایی


نامحرمی


نامانوسی


alienation (اسم)
بیزاری، بیگانه کردن، بیگانگی، انتقال مالکیت، خبط دماغ

estrangement (اسم)
بیگانه کردن، بیگانگی

externality (اسم)
بیگانگی، وقوع در خارج، احوال ظاهری

alienism (اسم)
بیگانگی

۱. غربت، غریبی،
۲. ناآشنایی
۳. نامحرمی
۴. نامانوسی ≠ آشنایی، انس


فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت بیگانه ۱ - عم آشنایی . ۲ - عدم خویشاوندی . بیگانه ( صفت اسم ) ۱ - غریب نا آشنا مقابل یگانه آشنا خودی . ۲ - خارجی اجنبی.

لغت نامه دهخدا

بیگانگی.[ ن َ / ن ِ ] ( حامص ) صفت بیگانه. چگونگی بیگانه. ( یادداشت مؤلف ). غیریت. مقابل خودی. عدم آشنایی. ( از ناظم الاطباء ). مقابل یگانگی. ( یادداشت مؤلف ). ناآشنایی. ناشناسی. || غربت. بیگانه بودن. اجنبی بودن. ( از ناظم الاطباء ) ( از یادداشت مؤلف ). || عدم قوم و خویشی. ( ناظم الاطباء ) :
مرو پیش او جز به بیگانگی
مگردان زبان جز به دیوانگی.
فردوسی.
بسی آفرین خواند بر خانگی
بدو گفت بس کن ز بیگانگی.
فردوسی.
یکی خلعت افکند بر خانگی
فزونتر ز خویشی و بیگانگی.
فردوسی.
با دو حکیم از سر همخانگی
شد سخنی چند ز بیگانگی.
نظامی.
ای سپر افکنده ز مردانگی
غول تو بیغوله بیگانگی.
نظامی.
خیال همه خوابها خانگیست
در آن آشنائی نه بیگانگیست.
نظامی.
زنهار پند من پدرانه ست گوش دار
بیگانگی مورز که در دین برادری.
سعدی.
مرا بعلت بیگانگی ز خویش مران
که دوستان وفادار بهتر از خویشند.
سعدی.
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم.
( یادداشت بخط مؤلف ).
- بیگانگی کردن ؛ آشنایی نورزیدن. یگانگی نخواستن. از خویشی و قرابت دوری خواستن : میگفت ملکا اگر با تو آشنایی کنم برنجانی و اگر بیگانگی کنم بسوزانی. ( قصص الانبیاء ).
گرفتم سرو آزادی نه از ماء معین زادی
مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی.
سعدی.
میکند با خویشتن بیگانگی
با غریبان آشنایی میکند.
سعدی.
|| خصومت و عداوت. ( ناظم الاطباء ) :
برادر دو داری به هندوستان
به بیگانگی گشته همداستان.
فردوسی.
تا خانها یکی شود و همه اسباب بیگانگی برخیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72 ).
روا آید از دوست بیگانگی
چو دشمن گزینی بهم خانگی.
سعدی.
|| ( اصطلاح صوفیه ) استغنای عالم الوهیت را گویند که بهیچ چیز و بهیچوجه مفتقر نیست و بهیچ چیز مماثلت و مشابهت ندارد.( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

بیگانه بودن، ناآشنایی، ناشناس بودن.

دانشنامه آزاد فارسی


نقل قول ها

بیگانگی (احساس غربت،شوق،یاد انگاری) و دوری و دلتنگی از جایی است.
• «از دست دادنِ دوستان، بیگانگی است.»• «یار به منزلت خویشاوند است، و دوست کسی است که در نهان به آیین دوستی پایبند است... و بیگانه است که او را دوستی نیست». نهج البلاغه، نامه ۳۱ -> علی بن ابی طالب
• «خویشاوند، کسی است که دوستی، او را به آدمی نزدیک ساخته، گرچه نژاد (و تبار) او دور باشد؛ و بیگانه کسی است که از دیدگاه دوستی دور است، هر چند تبار (و نژاد) او نزدیک باشد.» -> حسن بن علی

پیشنهاد کاربران

بیگانگی ( ALIENATION ) :[اصطلاح جامعه شناسی] احساس اینکه توانایی های ما، به عنوان انسان، به وسیله ی موجودات دیگری در اختیار گرفته شده است. این اصطلاح در اصل توسط مارکس برای اشاره به فرافکنی قدرتهای انسانی به خدایان به کار برده شد. بعدها او این اصطلاح را برای اشاره به از دست رفتن کنترل کارگران بر فرایند کار، و بر محصولات کارشان به کار برد.
منبع https://rasekhoon. net

estrangement
بیگانگی
e. g. money has been the cause of the two old friends' estrangement
پول علت بیگانگی دو دوست دیرین شده است.


کلمات دیگر: