نامزد کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
رشح , مرشح
اخطب , اشغل
اخطب , اشغل
رشح , مرشح
مترادف و متضاد
پیمان، نامزدی، وفاداری، سرسپردگی، نامزد کردن، نامزد، راستی، وفا، از روی ایمان
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن
منصوب کردن، نامزد کردن، معرفی کردن، نامیدن، کاندید کردن
تخصیص دادن، گماشتن، معین کردن، نامزد کردن، برگزیدن
نامزد کردن، مراسم نامزدی بعمل اوردن
نامزد کردن، عروسی کردن، عقد کردن، شوهر دادن
نامزد کردن
فرهنگ فارسی
(مصدر )۱ - نام بردن.۲ - تعیین کردن شخصی رابرای کاروشغلی:[که خدای خلاف نکندهنگامی که نامزدکندیاوعده ای که دهد ] ۳ - تعیین کردن کاروشغلی ومحل وماموریت برای کسی یا گروهی : یکی لشکری نامزد کردشاه کشید آن گهی تور لشکر براه . ۴ - درنظرگرفتن پسریادختربرای زناشویی با همسر آینده .
لغت نامه دهخدا
نامزد کردن. [ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تعیین کردن. انتخاب کردن. گزیدن :
یکی لشکری نامزد کرد شاه
کشید آنگهی تور لشکر به راه.
همه نامزد کرد جای گران.
تا غمت را بر در من نامزد کرد آسمان
حصن صبرم هر شبی بام آسمان است از غمت.
|| تخصیص دادن. اختصاص دادن :
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنج صد
همه کرده آن رسم را نامزد .
نامزد زائران کنی گه کشتن
فی المثل ار گلبنی به باغ بکاری.
یکی لشکری نامزد کرد شاه
کشید آنگهی تور لشکر به راه.
فردوسی.
چو آمد ز پهلو برون پهلوان همه نامزد کرد جای گران.
فردوسی.
امیر اجل سیدابوالفضل امیر بوری را با فوجی ترکمانان نامزد کرد و امیراسماعیل قوقهی و امیر قوقهی و امیر احمد برادر وی با مردمان اوق نامزد کرد سرکشان و مردمان پیش زره را به امیر اجل طاهر سپرد و او را به ایشان نامزد کرد وغلامان خویش را هم با وی نامزد کرد. ( تاریخ سیستان ).رسولی نامزد کرد تا نزدیک علی تکین رود مردی سخت جلد که وی را ابوالقاسم رحال گفتندی. ( تاریخ بیهقی ). هم در این شب ملطفه ای نبشت و فرمود تا سبک دو رکابدارکه آمده بودند پیش از این بچند مهم نزدیک امیر نامزد کنند. ( تاریخ بیهقی ). اعیان ری خطیب را نامزد کردند [ به رسولی ] و پیغام دادند سوی مغرور آل بویه. ( تاریخ بیهقی ). در حال پسرش نعمان را با ده هزار سوار نامزد کرد تا به حدود طیسبون آن اعمال کی سرحد فرس بود رفتند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 75 ). یکی از سالاران خود نامزد کرد به جنگی. ( کلیله و دمنه ). سلطان گفت : برو و از آخر هر کدام اسب که خواهی بگشای... امیر علی اسبی نامزد کرد بیاوردند و به کسان من دادند. ( چهارمقاله نظامی عروضی ).تا غمت را بر در من نامزد کرد آسمان
حصن صبرم هر شبی بام آسمان است از غمت.
خاقانی.
ابونصربن ابی زید را وزارت نامزد کرد و در صحبت این لشکر به بخارا فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 136 ).|| تخصیص دادن. اختصاص دادن :
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنج صد
همه کرده آن رسم را نامزد .
فردوسی.
و در جناح آنچه لشکر قوی تر میبود جانب قلب نامزد کرد. ( تاریخ بیهقی ).نامزد زائران کنی گه کشتن
فی المثل ار گلبنی به باغ بکاری.
؟
|| نشان کردن. نشانه کردن. نام خود بر کسی نهادن. تعیین همسر آینده. حلقه نامزدی به انگشت همسر آینده کردن. رجوع به نامزد شود.پیشنهاد کاربران
نامیدن، به شمار آوردن. «ایزد تعالی خویشتن را گروهی نامزد کرد و ابلیس را گروهی. . » بنیاد تاویل، مویدالدین شیرازی
کلمات دیگر: