کلمه جو
صفحه اصلی

ناگهان


مترادف ناگهان : بغتتاً، بناگاه، بی خبری، بی خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره

فارسی به انگلیسی

abrupt, flash, flat, overnight, short, shortly, suddenly, swift, all at once, unannounced, sudden(ly)

sudden(ly)


abrupt, flash, flat, overnight, short, shortly, suddenly, swift, unannounced


فارسی به عربی

الی وراء , غافل , فظ , مزلاج , مفاجی

مترادف و متضاد

unaware (صفت)
بی خبر، ناگهان، غافل، ناخود اگاه، بی اطلاع

slapdash (صفت)
ناگهان، بی پروا، عجول و بی دقت

taken aback (صفت)
ناگهان

abruptly (قید)
ناگهان، غفلتا

suddenly (قید)
ناگهان، غفلتا، یک بارهای، اتفاقا، سرزده، بطور غافلگیر

unawares (قید)
بی خبر، ناگهان، ناخود اگاه، بی اطلاع، ناخود اگاهانه

بغتتاً، بناگاه، بی‌خبری، بی‌خبر، غفلتاً، غیرمترقب، فجات، ناگاه، نبهره


فرهنگ فارسی

بی وقت، بی خبر، سرزده، ناگاه
ناگاهان : ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها ای آتشی افروخته در بیشه اندیشها. ( دیوان کبیر۴:۱ )
دهیست از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد .

فرهنگ معین

(گَ ) (ق . ) بی خبر، ناگاه .

لغت نامه دهخدا

ناگهان. [ گ َ ] ( ق مرکب ) ناگاه. ناگه. بغتةً. بی خبر. دفعةً. غفلةً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان :
ای دریغا که موردزار مرا
ناگهان بازخورد برف وغیش.
کسائی.
به کیخسرو از من نماند جهان
به سر بر فرودآیمش ناگهان.
فردوسی.
بر این بر نیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار.
فردوسی.
به کیخسرو آمد خبر ناگهان
که آمد سپاهی چو ابر دمان.
فردوسی.
که هر دم چرا گردی از من نهان
دگرباره پیدا شوی ناگهان.
نظامی.
فروشد ناگهان پایت به گنجی
ز دست افشاندیش بی پای رنجی.
نظامی.
ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خورده ای رنجور.
نظامی.
از مددهای او به هر نفسی
دوستی ناگهان همی یابم.
عطار.
ناگهان بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست.
مولوی.
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
سعدی.
ناگهان بانگ در سرای افتاد
که فلان را محل وعده رسید.
سعدی.
که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر بعمدا.
وحشی.
|| ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه :
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان.
فردوسی.
به کارآگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان.
فردوسی.
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان.
فردوسی.
|| نادانسته. غفلةً. علی الغفلة. بسهو. ( یادداشت مؤلف ) :
گر آمد ناگهان از من خطائی
مرا منمای داغ هر جفائی.
( ویس و رامین ).
|| تصادفاً. مصادفةً :
کآن فلانی یافت گنجی ناگهان
من چو آن خواهم چرا جویم دکان.
مولوی.
به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش.
وصال.
- از ناگهان ؛ غفلةً. ناگاه. از ناگه :
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان.
رودکی.
به دام من آویزد از ناگهان
به خونها که او ریخت اندر جهان.
فردوسی.
دو مرد جوان دید کز ناگهان
رسیدند از ره برِ پهلوان.

ناگهان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، در 12 هزارگزی مشرق فریمان و 4 هزارگزی شمال جاده ٔ شوسه ٔ عمومی تربت جام به مشهد. در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 41 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است . راه مالرو دارد. در فصل تابستان از جاده ٔ فریمان با ماشین می توان به آنجا رفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


ناگهان . [ گ َ ] (ق مرکب ) ناگاه . ناگه . بغتةً. بی خبر. دفعةً. غفلةً. یکباره . غیرمترقب . نابیوسان :
ای دریغا که موردزار مرا
ناگهان بازخورد برف وغیش .

کسائی .


به کیخسرو از من نماند جهان
به سر بر فرودآیمش ناگهان .

فردوسی .


بر این بر نیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار.

فردوسی .


به کیخسرو آمد خبر ناگهان
که آمد سپاهی چو ابر دمان .

فردوسی .


که هر دم چرا گردی از من نهان
دگرباره پیدا شوی ناگهان .

نظامی .


فروشد ناگهان پایت به گنجی
ز دست افشاندیش بی پای رنجی .

نظامی .


ناگهان ناله ای شنید از دور
کآمد از زخم خورده ای رنجور.

نظامی .


از مددهای او به هر نفسی
دوستی ناگهان همی یابم .

عطار.


ناگهان بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست .

مولوی .


چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.

سعدی .


ناگهان بانگ در سرای افتاد
که فلان را محل وعده رسید.

سعدی .


که گردد ناگهان از دور پیدا
نگاهش جانب دیگر بعمدا.

وحشی .


|| ناآگاهان . محرمانه . مخفیانه :
برفتند کارآگهان ناگهان
نهفته بجستند کار جهان .

فردوسی .


به کارآگهان گفت تا ناگهان
بگویند با سرفراز جهان .

فردوسی .


ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان .

فردوسی .


|| نادانسته . غفلةً. علی الغفلة. بسهو. (یادداشت مؤلف ) :
گر آمد ناگهان از من خطائی
مرا منمای داغ هر جفائی .

(ویس و رامین ).


|| تصادفاً. مصادفةً :
کآن فلانی یافت گنجی ناگهان
من چو آن خواهم چرا جویم دکان .

مولوی .


به دشتی ناگهان افتاد راهش
که از هر گونه گل بود و گیاهش .

وصال .


- از ناگهان ؛ غفلةً. ناگاه . از ناگه :
تا چو شد در آب نیلوفر نهان
او به زیر آب ماند از ناگهان .

رودکی .


به دام من آویزد از ناگهان
به خونها که او ریخت اندر جهان .

فردوسی .


دو مرد جوان دید کز ناگهان
رسیدند از ره برِ پهلوان .

فردوسی .


برآساید از ما زمانی جهان
نباید که مرگ آید ازناگهان .

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. غفلتاً، بی خبر.
۲. بی وقت، سرزده، ناگاه.
* ازناگهان: [قدیمی] ناگاه، ناگهان، غفلتاً: برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی: ۲/۲۵۴ ).

۱. غفلتاً؛ بی‌خبر.
۲. بی‌وقت؛ سرزده؛ ناگاه.
⟨ ازناگهان: [قدیمی] ناگاه؛ ناگهان؛ غفلتاً: ◻︎ برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی: ۲/۲۵۴).


دانشنامه عمومی

ناگهان (اسپانیایی: Tan de repente) فیلمی در ژانر کمدی-درام است که در سال ۲۰۰۲ منتشر شد.
۲۶ آوریل ۲۰۰۲ (۲۰۰۲-04-۲۶) (آرژانتین)
۲۵ ژانویه ۲۰۰۳ (۲۰۰۳-01-۲۵) (هلند)
مارسیا یک دختر چاق و بی عرضه است که در یک فروشگاه لباس فروشی کار می کند که مشتری زیادی ندارد. او اعتماد به نفس پایینی دارد و افراد زیادی تمایل دوستی با او را ندارند. تا اینکه یک روز زندگی خسته کننده ی او توسط دو غریبه کاملاً دگرگون میشود و...

واژه نامه بختیاریکا

بی گمُوی؛ بی همد؛ یَه هِندا ( یه هنا ) ؛ یَه هَو؛ هُتا هُت ( هُتُرهُت ) ؛ رَو کُنی؛ یه خَوَر

جدول کلمات

بیهوا

پیشنهاد کاربران

بی هوا ( بیش تر بجای �ناگهانی� )

نمونه:
برخی ها نیز چون هلو می مانند که تا نام شان را ببری، بپرند به گلویت؛ آن اندازه بی هوا که تنها شیرینی اش را بچشی و دیگر به هیچ چیز نیندیشی؛ به همین سادگی!

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/04/blog - post_74. html


یکباره

Suddenly
Such as : suddenly l fell into the river

یکهو. . . بیهوا. . . . یهو. . . .

ناگهان

یک دفعه

یهویی

یکهو

لحظه ای

ناگهان : تحریف نا / آگاهان به معنای رویدادن اتفاقی در حال نا آگاهی

یک دفعه؛ بیخبر

یکمرتبه

بیکبار

به یک باره

مترادف:وانگهی
پیشگفتار انجام شدن، رخ دادن و یا حاصل شدن اتفاقی و یا غیر منتظره


کلمات دیگر: