کلمه جو
صفحه اصلی

ماشوره

فارسی به انگلیسی

culm, haulm


siphon, straw, thatch, thatching


siphon, straw, thatch, thatching, culm, haulm

فارسی به عربی

قشة

مترادف و متضاد

stalk (اسم)
میله، پایه، ساق، خرام، ساقه، چیزی شبیه ساقه، ماشوره

فرهنگ فارسی

ماسوره، ساقه گیاه که میان آن خالی باشدمانندنی
( اسم ) چیزی درهم آمیخته .
چوب شکافته شده

لغت نامه دهخدا

( مأشورة ) مأشورة. [ م َءْ رَ ] ( ع ص ) چوب شکافته شده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
ماشوره. [ رَ/ رِ ] ( اِ ) نی کوچکی را گویند که جولاهگان ریسمان برآن پیچند از برای بافتن. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).نی پاره کوچک میان تهی که جولاهگان دارند و ریسمانی بر آن پیچیده در ماکو نهند و جامه ببافند. ( آنندراج ). نی میان تهی که جولا ریسمان بر آن پیچد و در میان ماکو نهد و به تازی منسج گویند. ( فرهنگ رشیدی ). ماسوره. کردی ، مسیره ( نای ، رشته آب ). ترکی ، ماسور، مآسوره. ماصوره ، ماصره ، مصره ارمنی ، مسو . در اراک ( سلطان آباد )، ماسوره ، آلتی که در آن قرقره نخ را جای دهند و جولاهان در بافتن آن بکار برند و نیزآلتی است در چرخ خیاطی که قرقره کوچک فلزی چرخ خیاطی در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ قرقره را به وسیله سوزن بیرون می آورند. ( حاشیه برهان چ معین ). قصبه. زغوته. زاغوته. وشیعه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به دفه جد و ماشوره و کلابه چرخ
به آبگیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب.
خاقانی.
پرمغز بود خدنگ دلخواه
ماشوره بود همه تهی گاه.
امیرخسرو.
صنمة، ماشوره پر و هر قدر از آن که میان کاواک باشد. ( منتهی الارب ). و رجوع به ماسوره شود. || نیی که یک سر آن را در دهان و سر دیگر در آب نهند و بمکند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). نی. قصب و توسعاً هرچیزی بلند میان کاواک که از فلز یا شیشه و بلور کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : زن قدری زهر در ماشوره نهاد و یک جانب در اسافل برنا و دیگر سر در دهان گرفت. ( کلیله ، یادداشت ایضاً ).و رجوع به ماسوره شود.
- ماشوره سیم ؛ ماشوره ای که از نقره کرده باشند.
- || کنایه از انگشت معشوق است :
وز سر انگشت نگارینش گوئی که مگر
غالیه دارد شوریده به ماشوره سیم.
معروفی.
و رجوع به ترکیب «ماسوره سیم » ذیل ماسوره شود.
- ماشوره عاج ؛ ماشوره ای که از عاج کرده باشند :
ده انگشتش چو ده ماشوره عاج
به سر برهر یکی را فندقی تاج.
( ویس و رامین )
- || کنایه از گردن معشوق باشد. ( برهان ). کنایه از گردن سفید معشوق. ( فرهنگ فارسی معین ). گردن معشوق. ( ناظم الاطباء ).
|| مطلق لوله را هم می گویند. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). لوله و لیسپنه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماسوره شود. || ریسمان خامی را نیز گویند که بر دوک پیچیده شود. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). به معنی ریسمان خام که بر دوک پیچیده می شود و به هندی آن را پندیا گویند. ( غیاث ). و رجوع به ماسوره شود. || نوعی از بازی هم هست. ( برهان ). نوعی از بازی. ( ناظم الاطباء ). || فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «شوم » فرانسوی انتخاب کرده و آرد: ساقه هایی از رستنی ها که میان آنها تهی است مانند ساقه گندم و نی. ( واژه های نو فرهنگستان ایران ، ص 131 ). ( اصطلاح گیاه شناسی ) ساقه هایی را گویند که میان تهی می باشند ( مانند ساقه نباتات تیره غلات و خیزران ). در این ساقه ها جدار و صفحات عرضی به محاذات گره های آن قرار گرفته و کم و بیش حفره داخلی آنها را به حجرات استوانه ای تقسیم می نماید. ماسوره. سوفار. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ص ) هر چیز بهم درآمیخته باشد.( برهان ). هر چیز در هم آمیخته شده. ( ناظم الاطباء ). ماشور. ماسور. و رجوع به ماشور و ماسور شود.

ماشوره . [ رَ/ رِ ] (اِ) نی کوچکی را گویند که جولاهگان ریسمان برآن پیچند از برای بافتن . (برهان ) (از ناظم الاطباء).نی پاره ٔ کوچک میان تهی که جولاهگان دارند و ریسمانی بر آن پیچیده در ماکو نهند و جامه ببافند. (آنندراج ). نی میان تهی که جولا ریسمان بر آن پیچد و در میان ماکو نهد و به تازی منسج گویند. (فرهنگ رشیدی ). ماسوره . کردی ، مسیره (نای ، رشته ٔ آب ). ترکی ، ماسور، مآسوره . ماصوره ، ماصره ، مصره ارمنی ، مسو . در اراک (سلطان آباد)، ماسوره ، آلتی که در آن قرقره ٔ نخ را جای دهند و جولاهان در بافتن آن بکار برند و نیزآلتی است در چرخ خیاطی که قرقره ٔ کوچک فلزی چرخ خیاطی در جوف آن و در قسمت زیر سوزن چرخ خیاطی جای دهند و نخ قرقره را به وسیله ٔ سوزن بیرون می آورند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قصبه . زغوته . زاغوته . وشیعه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به دفه ٔ جد و ماشوره و کلابه ٔ چرخ
به آبگیر و به مشتوت و میخ کوب و طناب .

خاقانی .


پرمغز بود خدنگ دلخواه
ماشوره بود همه تهی گاه .

امیرخسرو.


صنمة، ماشوره ٔ پر و هر قدر از آن که میان کاواک باشد. (منتهی الارب ). و رجوع به ماسوره شود. || نیی که یک سر آن را در دهان و سر دیگر در آب نهند و بمکند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نی . قصب و توسعاً هرچیزی بلند میان کاواک که از فلز یا شیشه و بلور کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زن قدری زهر در ماشوره نهاد و یک جانب در اسافل برنا و دیگر سر در دهان گرفت . (کلیله ، یادداشت ایضاً).و رجوع به ماسوره شود.
- ماشوره ٔ سیم ؛ ماشوره ای که از نقره کرده باشند.
- || کنایه از انگشت معشوق است :
وز سر انگشت نگارینش گوئی که مگر
غالیه دارد شوریده به ماشوره ٔ سیم .

معروفی .


و رجوع به ترکیب «ماسوره ٔ سیم » ذیل ماسوره شود.
- ماشوره ٔ عاج ؛ ماشوره ای که از عاج کرده باشند :
ده انگشتش چو ده ماشوره ٔ عاج
به سر برهر یکی را فندقی تاج .

(ویس و رامین )


- || کنایه از گردن معشوق باشد. (برهان ). کنایه از گردن سفید معشوق . (فرهنگ فارسی معین ). گردن معشوق . (ناظم الاطباء).
|| مطلق لوله را هم می گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). لوله و لیسپنه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماسوره شود. || ریسمان خامی را نیز گویند که بر دوک پیچیده شود. (برهان ) (از ناظم الاطباء). به معنی ریسمان خام که بر دوک پیچیده می شود و به هندی آن را پندیا گویند. (غیاث ). و رجوع به ماسوره شود. || نوعی از بازی هم هست . (برهان ). نوعی از بازی . (ناظم الاطباء). || فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «شوم » فرانسوی انتخاب کرده و آرد: ساقه هایی از رستنی ها که میان آنها تهی است مانند ساقه ٔ گندم و نی . (واژه های نو فرهنگستان ایران ، ص 131). (اصطلاح گیاه شناسی ) ساقه هایی را گویند که میان تهی می باشند (مانند ساقه ٔ نباتات تیره ٔ غلات و خیزران ). در این ساقه ها جدار و صفحات عرضی به محاذات گره های آن قرار گرفته و کم و بیش حفره ٔ داخلی آنها را به حجرات استوانه ای تقسیم می نماید. ماسوره . سوفار. (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) هر چیز بهم درآمیخته باشد.(برهان ). هر چیز در هم آمیخته شده . (ناظم الاطباء). ماشور. ماسور. و رجوع به ماشور و ماسور شود.

فرهنگ عمید

۱. = ماسوره
۲. ساقۀ گیاه که میان آن خالی باشد، مانند نی.


کلمات دیگر: