کلمه جو
صفحه اصلی

ناقص کردن

فارسی به انگلیسی

deform, dismember, eviscerate, impair, mar, misshape, spot, vitiate

مترادف و متضاد

truncate (فعل)
کوتاه کردن، بریدن، بی سر کردن، ناقص کردن، شاخه زدن

mar (فعل)
ضایع کردن، معیوب کردن، صدمه زدن، اسیب رساندن، زیان رساندن، ناقص کردن، بی اندام کردن

mutilate (فعل)
اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن، تحریف شدن

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ازتمامیت انداختن .۲ - کم کردن کاستن : درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کن دقدر خویش . ( سعدی لغ. ) ۳ - عضوکسی (ماننددست پاچشم وغیره ) را بوسیله کتک زدن تباه کردن .

لغت نامه دهخدا

ناقص کردن. [ ق ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ناقص کردن کسی را. در تداول ، با زدن ، عضوی از او چون دست یا پا یا چشم را تباه کردن. ( یادداشت مؤلف ). || کم کردن. کوچک کردن. کاستن :
درشتی نگیرد خردمند پیش
نه نرمی که ناقص کند قدر خویش.
سعدی.
کمال است در نفس انسان سخن
تو خود را به گفتار ناقص مکن.
سعدی.

واژه نامه بختیاریکا

کَل کِردِن


کلمات دیگر: